صبح بعدش پدر خانه نیامد. البته من بعدازظهر و وقتی که از مدرسه برگشتم خبر را از مادر شنیدم. چشمان مادر سرخ و پفکرده بود، پیدا بود گریه کرده است. اولش فکر کردم که مثل دفعهٔ پیش مستقیم پدر را از داروخانه به شعبهٔ امور سیاسی ادارهٔ امنیت ملی بردهاند تا از نو بگیرندش زیر شکنجه؛ با فلک و برق و کتک.
خدیجه
18
آذر