خدیجه

آقای برد با رضایتی آشکار نقشه را نگاه کرد، مثل این‌که همین الآن با حرکتِ جادوییِ چوبِ کوچکش تونل‌ها را ساخته است. یک دستش را روی میز گذاشت و با دست دیگر عینکش را از روی دماغش بالا داد. حس کردم زیرچشمی نگاهی به من انداخت. بعد برای یکی دو دقیقه هیچ کاری جز پایین را نگاه کردن و بررسی تک‌تک جزئیات نقشه نکردیم، تا این‌که لذت و احساسِ قدردانی ناگهان از درونم فوران کرد.
گفتم «این یک کار بی‌نقص است، آقای برد.»