خدیجه

آدم هم رئیس و هم کاهن قوم خود بود. طبیعت، چه در خواب و چه در بیداری، با او سخن می‌گفت و او با زبان طبیعت آشنا بود. گیاهان و حیوانات، آشنایان و همنشینان او بودند. اما آدم زندگی و مرگ را هم می شـناخت. او با وجوه ناسـازگار زندگی و پایان محتوم آن آشنا بود. می دید که «مادر زمین بزرگ مرتباِ» جسم مخلوقاتی را که خلق کرده پس می‌گیرد و به عنوان شاهدی بر بود کم دوام ایشان، تنها مشتی استخوان پریده رنگ بر جا می نهد.