خدیجه

مدت مدیدی است که این‌طور زندگی می‌کنم ــ حدود بیست سال. حالا چهل‌ساله‌ام. سابق بر این کارمند دولت بودم؛ حالا دیگر نیستم. صاحب‌منصبِ بدجنسی بودم. بی‌ادب بودم و از بی‌ادبی لذت می‌بردم. رشوه که قبول نمی‌کردم پس، به جبران مافات، این کم‌ترین پاداش را به خودم روا می‌دانستم. (شوخی بدی بود، اما خطش نخواهم زد. به این خیال آن را نوشتم که خیلی زیرکانه از آب درآید؛ اما حالا، خودم می‌بینم که فقط میل زننده‌ای به خودنمایی داشته‌ام ــ به‌عمد خطش نخواهم زد!)