خدیجه

نمی‌دانم اگر خانم وان‌هاپر آدم متکبری نبود، امروز زندگی من چگونه می‌شد.

اما این‌که روال زندگی من وابسته به این کیفیت او بود گمان عجیبی است. کنجکاوی او مانند بیماری‌ای بود که به جنون نزدیک می‌شد. ابتدا از آن شوکه می‌شدم و باعث شرم بسیارم می‌شد، به‌خصوص وقتی می‌دیدم مردم پشت‌سرش می‌خندند، وقتی وارد می‌شد به‌سرعت اتاق را ترک می‌کردند یا حتی در راهرو طبقهٔ بالا پشت یکی از درهای سرویس پنهان می‌شدند. سال‌ها بود که خانم وان‌هاپر به هتل کت دازور می‌آمد و غیر از بازی بریج، تفریح دیگرش که حالا در مونت‌کارلو مشهور شده بود، ادعای دوستی با افراد مشهور بود، ولو این‌که یک‌بار آن‌ها را در خیابان یا پستخانه دیده باشد. هرطور بود به آن فرد نزدیک می‌شد، خود را معرفی می‌کرد و پیش از این‌که قربانی احساس خطر کند، او را به سوئیتش دعوت می‌کرد. شیوهٔ حمله‌اش چنان ناگهانی و مستقیم بود که فرصت فرار کم‌تر دست می‌داد.