محمد ولی برای اولین بار، حرف مرا رد کرد. جواب داد: «مامان جان! ببخشیدا، ولی من این حرف شما رو قبول ندارم. چرا همیشه میگین خوش به حال شماها که مرد هستین و میتونین برین جبهه؟ خدا بهاندازهٔ وظیفهٔ هرکسی بهش تکلیف کرده و ازش سوال میکنه. شما که خانومی اگه وظیفهت بهاندازهٔ دوختن یه درز از لباس رزمندهها باشه و ندوزی، مسئولی؛ من اگه تکلیفم رفتن باشه و نرم. وقتی هرکسی جایی که باید باشه رو خالی بذاره، یه قسمتی از کار جنگ لنگ میمونه. کار که برای خدا باشه، دیگه آشپزخونه و خط مقدم نداره. قیچی قندشکنی و چرخ خیاطی و کارد آشپزخونه هم با اسلحه فرقی نمیکنه.»
خانم
18
آذر