مامان با صدای خشداری گفت: «بعضی روزها به تیکتاک ساعت در راهرو گوش میدهم. بعد فکر میکنم این همه تیکتاک، این همه دقایق، این همه ساعت و روز و هفته و ماه و سال منتظر من است. همه بدون آنها. بعد نفسم بند میآید، مثل اینکه کسی پا گذاشته باشد روی سینهام، لیلا. خیلی بیجان میشوم. چنان بیجان که دلم میخواهد گوشهای بکپَم.
خانم
18
آذر