حامد

بی‌آن‌که وارد آسایشگاه‌ها شود، شور و التهاب دانش‌آموزان را که احساس می‌کردند و از خود بروز می‌دادند احساس می‌کرد: خشم کسانی را که به آن زودی از خواب بیدار شده بودند؛ دلهره کسانی را که برای آنکادره کردن و لباس پوشیدن وقتی نداشتند؛ بی‌صبری و هیجان عده‌ای از آن‌ها را که می‌خواستند تمرین تیراندازی کنند و اصول سربازی را بیاموزند؛ نفرت کسانی را که توی گل و لای زمین‌ها غلت می‌خوردند بی‌آن‌که برای‌شان مهم باشد چه می‌کنند و صرفآ به کارها دست می‌زدند چون ناگزیر بودند؛ و شادی فروخورده کسانی را که از عملیات صحرایی بر می‌گشتند تا دوش بگیرند، اونیفرم آبی و سیاه‌شان را بپوشند و عازم مرخصی شوند.