حامد

با آنکه مشتاق شنیدن حرف‌هایش بودم، در سکوتش نیز احساس خوشبختی می‌کردم. حرف زدن یا نزدنش تغییری در احوال من ایجاد نمی‌کرد. تنها دشمن من، ساعت آونگ‌داری بود که عقربه‌هایش با سرعتی اجتناب‌ناپذیر به عدد یک نزدیک می‌شد