یک روز، دستهى عظیمى از موشهاى خیس، خاکسترى و غولپیکر، غافلگیرانه از یکى از تونلها در طرف تاریک ایستگاه سرازیر شدند. تونلى بود که از اطراف، به گودالهاى عمیق ختم مىشد. شاخهاى از بخش شمالى اصلى که نادیده گرفته شده و عمق زیادى پیدا کرده بود و بدین شکل، در شبکهى پیچیدهاى از صدها راهرو گم شده بود. مارپیچهاى بدبو و سرد وحشتناک. تونل وارد قلمروى موشها شده بود؛ جایى که حتى مستأصلترین ماجراجویان هم جرئت رفتن به آن را نداشتند. حتى کسى هم که گم شده بود و نمىتوانست از طریق نقشهها و راههاى زیرزمینى راهش را پیدا کند، در این نقطه توقف مىکرد. مىشد به طور غریزى، حس خطر سیاه و تهدیدآمیزى را که از ناحیه برمىخاست، حس کرد. هرکس، همانطور که باید از دروازههاى یک شهر طاعونزده اجتناب ورزد، باید از شکاف ورودى این ناحیه نیز به سرعت دور مىشد.
محسن
16
مهر