متینه

ابروهایم گره خورد و کنایه بر لحنم نشست: مطلعید که دختر حاج اسماعیل خل و چله؟
یک گام جلو آمد تبسم نشسته بر لبانش را قورت داد و خود را از تک و تا نینداخت:
با اشراف کامل اطلاعاتی به این موضوع دارم اقدام میکنم..

این بشر واقعا دیوانه بود….
خطاب قرارم داد:اصلا حال یک دیوانه را دیوانه بهترمیکند