خدیجه

ی‌خواستم با همهٔ اعتراض‌ها و ناامیدی‌ها با یک نفر از داخل نظام خوب باشم و با این زنگ دستم آمد که روح‌الله تنها نخ اتصال من با نظام است، بیش‌تر صدایش. آن صدا فراموش‌شدنی نبود؛ از آهن‌ربای نئودیمیوم هم قوی‌تر. اردوی راهیان نور سال ۸۶، آن صدا در فکّه روی تپّه نمی‌توانست از یاد برود؛ حتی لابه‌لای بادهای صحرایی که نگه‌داشتن چفیه‌ها را برای ما سخت کرده بود، ولی او چفیه نداشت. سال‌ها بود که شلوار مشکی می‌پوشید با پیراهن چهارخانه با رنگ‌های خفته و سرآستین‌های بسته. همیشه سفید بود. پرونده سفید. اخلاق سفید. همه چیز سفید.