عطیه

شب آمد تو با خودشیرینی و تردید. دیده نمی‌شود. ولی همین‌جاست و روی چراغ‌ها را می‌پوشاند. چیز غلیظی در هوا به‌مشام می‌رسد: خودش است. سرد است.