عطیه

-ها! کثافت! حالا دیگر جلوم وا می‌ایستی! هان؟ جاکش بی‌سروپا! پررویی می‌کنی هان! سرِ ما را می‌خواهی، نه؟ بگو، چرا معطلی، بگو که کشته ما را می‌خواهی! رذلِ پست!…
این‌ها را توی صورت من تف کرد و دوباره رفت سراغ آه و ناله