درجه و دماسنج هم نداشت گاهی هیزمها به قدری «الو» میگرفتند که آب داخل خزینه، مثل سماور میجوشید و قل قل میکرد. عذاب الیم بود تن دادن به خزینه و بیرون آمدن از آن. مثل لبوپوست تنمان سرخ میشد، تازه نوبت کیسه کشیدن کاکه میرسید. نالهام در میآمد و با التماس میگفتم: «پوس گُردَمَه کَنی، کاکَه» خم به ابرو نمیآورد و جواب میداد: «رُولَه رفت تا سه ماه دِیر
خانم
25
آذر