خدیجه

دو روز بعد بابای پریسا یه جفت کتونی سفید نو براش خرید، اما یه ماه و نیم بعد مامانش مُرد. کتونی‌های سفید چند ماه بعد پاره شدن، ولی مامانش برای همیشه مُرده بود. پریسا اولش فکر می‌کرد این هم یه جور بازیه و مامانش بعداً زنده می‌شه، مثل آدم‌فضایی‌های توی کتاب‌ها که غیب می‌شدن و دوباره ظاهر می‌شدن یا قایم‌موشک‌بازی پشت لحاف‌دُشک‌ها. سال‌ها گذشت و مامان هیچ‌وقت زنده نشد، ولی پریسا سر قولش موند و راز ملکهٔ آب‌انبار رو به هیچ‌کس نگفت.