دِبی از اتاقخواب گفت «ارنی، تویی؟» هیچوقت به او نمیگفت چیلی. اگر چیزی میخواست با صدای ضعیفی او را «عزیزم» صدا میکرد. «عزیزم! میشه حالا که وایستادی لطفاً قرصهام رو از روی سینک آشپزخونه با یه لیوان آب برام بیاری؟» مکث. «یا نه، عزیزم! به جاش یه لیوان شیر بهم بده با چندتا از اون کلوچهها، همونهایی که از فروشگاه ویندیکسی خریدی. میدونی کدومها، همونها که توش خُردهشکلات داره.» بعد از سقطجنینِ سه ماه پیشش حرفهایش را با صدای خستهای کِش میداد.
خدیجه
17
آذر