خدیجه

قتش بود. کسی که نمی‌شناختمش می‌آمد تا مرا بکشد. پیش از این به مادرم زنگ زده بودم و او گفته بود بهتر است بروم و مدتی جایی قایم شوم. وقتی می‌خواستم بیشتر از این‌ها باهاش حرف بزنم، تا بیشتر احساس امنیت کنم، گفت که فیلم آدم‌کش خیابان نخل‌های زینتی دارد شروع می‌شود و صد و بیست دقیقه طول می‌کشد، پس فرصتی برای همصحبت شدن با من برایش باقی نمی‌ماند، و گوشی را گذاشت. صدای کولر گازی قراضه‌ام، درودیوار را به لرزه وا داشته بود و خنکی مختصری، به صورتم می‌زد. دلم هوای خاگینه کرده است.