خدیجه

در فوریهٔ ۱۹۶۸ در بورلی هیلز به زندگی من وارد شد. من پیش همسرم جین سبرگ بودم که داشت در فیلمی بازی می‌کرد. آن روز رگبار شدیدی مثل یک بلای آسمانی بر لس‌آنجلس نازل شده بود که، مثل همهٔ عوارض طبیعی در امریکا وقتی ویرشان بگیرد شورش را درمی‌آورند، ظرف چند دقیقه این شهر را به دریاچه‌ای مبدل کرده بود. کادیلاک‌های وامانده با وضع ترحم‌انگیزی آب را می‌شکافتند و آهسته پیش می‌خزیدند. شهر منظرهٔ غیرعادیِ چیزهایی را پیدا کرده بود که برای کار دیگری منظور شده‌اند و سوررئالیست‌ها مدتی است ما را به صورت جدیدشان عادت داده‌اند.