تریشا با ناراحتی متوجه شد که اصلاً نمیدونستند تریشا دربارهٔ کی یا حتی چی حرف میزنه. تریشا هم اصلاً نمیدونست اونها دربارهٔ چی حرف میزنند. امیدش رو جمع کرد و گذاشت گوشهٔ ذهنش و حواسش رو جمع کرد. فایدهای نداشت دلخور باشه. باید روی این نکته تمرکز میکرد که مهمترین خبر ژورنالیستی دنیا جلو چشمهاش بود. باید چهکار میکرد؟ میتونست بره خونه و دوربین فیلمبرداریش رو بیاره؟ اگه میرفتند چی؟ بیش از این گیج و سردرگم بود که استراتژیک فکر کنه. به خودش گفت، یه کاری کن که به حرف زدن ادامه بِدَن، بعدتر به بقیهٔ ماجرا فکر کن.
«پس شما من رو نظارت میکردین؟»
«همهتون رو. همهچیز سیارهتون رو. تلویزیون، رادیو، تلفن، کامپیوتر، کنفرانسهای ویدیویی، دوربینهای مداربستهٔ تو انبارها. همهچی.»
خدیجه
17
آذر