بهرام، جوانک نوزده سالهاى بود از اهل شهر که چندى پیش از آغاز این داستان با پدرش همراه موج زندگى به دورود که از محال روستایى شرق کرمانشاهان است پرتاب گشته بود تا براى نان خانواده و آتیهاى که هر کس به حکم ضرورت زیست دلبسته آن است امیدهاى انسانى خود را آبیارى کنند
خانم
15
آذر