زانو بغل گرفتم و گریستم؛ آرام، آسوده و بدون اینکه نگران غم چشمان پدر و استیصال مادر باشم. نمیدانم چقدر گذشت و چقدر زار زدم که میان هقهقهایم صدایی آشنا از چند قدمیام بلند شد: گاهی فراموشی، عین سیب سرخ، هزار و یک خاصیت داره؛ خصوصاً اگه پاییز باشه… این جمله نوشتهٔ خودم بود در صفحهٔ مجازیم. پیجم را چک میکرد؟ چشمهٔ چشمانم به یکباره خشک شد. عطر تلخ آشنایش در مشامم پیچید.
مریم
30
آبان