__ ما از زندگی مشترک، مثل یک دستْ لباس استفادهکردیم. ما زندگی را، و عشق را، یک دست لباس دانستیم. زمانی که خریدیمش، نو بود و زیبا و مناسب؛ جذّاب و توجّهبرانگیز؛ خیرهکننده در هر محفل و میهمانی. آهستهآهسته، امّا، کهنه شد، ساییدهشد، رنگورویش رفت، از شکل افتاد، مستعمل و بیمصرف شد. چرا؟ چرا فرصتدادیم که زمان، با عشق، با زندگی، همانگونه رفتار کند که با آن پیراهنِ سُرمهیی تو کرد __ که من آنقدر دوستش داشتم….
maryam.khoshnejat69
29
آبان