خابیِر ماریاس (1951-) یکی از نامهای مهم ادبیات امروز اسپانیاست. ماریاس جوایز متعددی در حوزه ادبیاتِ اسپانیا برده است مانندِ فورمنتور. او در ایران نیز نویسندهای شناختهشده است و پیش از این چند رمان و داستانِ کوتاهش از جمله «قلبی به این سپیدی» با ترجمه مهسا ملک مرزبان به فارسی منتشر شده است. اما رمانِ «شیفتگیها» از جدیدترین آثار این رماننویس محسوب میشود که حال و هوایی عاشقانه و معمایی دارد. زنی در یک کافه با زوجی برخورد میکند که از نظرش جذاب و دلنشین هستند. او به آنها نزدیک میشود و در همین اثنا مرد به قتل میرسد و این روند دو زن را به هم نزدیک میکند تا رازی مهم و بزرگ آشکار شود…
ماریاس که تبحر خاصی در ایجاد سوالهای معمایی دارد در دلِ روایتش اینجا نیز از یک رابطه و حادثه نقبی میزند به گذشتهای نهچندان دور و با نخی نامرئی آدمها را به هم متصل میکند بهنحوی که در پایان مخاطب دچارِ کشفی بزرگ میشود. در عینحال روابطِ عاشقانه و آشکار کردن احساسهای فروخورده شخصیتها نیز در این رویه موثرند. به همین خاطر است که رمان «شیفتگیها» میتواند فضایی دوگانه برای خواننده خود بهوجود بیاورد؛ عشق و معما و پلی که این دور را به هم مرتبط میکند.
شیفتگی ها
Earn 14 Reward Points160,000 تومان قیمت اصلی 160,000 تومان بود.136,000 تومانقیمت فعلی 136,000 تومان است.
وزن | 310 گرم |
---|---|
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | نهم |
سال انتشار | 1397 |
تعداد صفحه | 333 |
جلد کتاب | شومیز |
زبان کتاب | فارسی |
شابک | 9786002299352 |
1 عدد در انبار
برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود / عضویت
اصلاً قابلدرک نیست، چون قطعیتی را القا میکند که رسیدن به آن قطعیت مغایر با طبیعت ماست: قطعیتِ اینکه آن فرد دیگر برنمیگردد. دیگر حرف نمیزند. قدم از قدم برنمیدارد ــ نه یک قدم به پس، نه یک قدم به پیش ــ، هیچوقت نگاهمان نمیکند یا رویش را برنمیگرداند. نمیدانم چهطور آن قطعیت را تحمل میکنیم یا با آن کنار میآییم. نمیدانم چهطور او را بهتدریج به فراموشی میسپاریم. چون زمان گذشته و بین ما و آن فرد فاصله انداخته اما برای او در همان جا ثابت مانده است.
هر چند پذیرش مرگشان برای ما فوقالعاده سختتر است، برایشان سوگواری میکنیم و تصویرشان در ذهنمان میماند، چه وقتی بیرون هستیم و چه موقعی که در خانهایم؛ گو اینکه تا مدتها باور داریم هیچوقت نمیتوانیم به نبودشان عادت کنیم. هر چند از همان اول ــ از لحظهٔ مرگ شخص ــ میدانیم که دیگر نمیتوانیم رویش حساب کنیم. حتی برای چیزهای کوچکی مثل یک تماس تلفنیِ ساده یا جواب سؤالهای مسخرهای مثل «سوییچ ماشینم رو اونجا گذاشتم؟» یا «امروز بچهها کِی از مدرسه تعطیل میشن؟» میدانیم که دیگر برای هیچچیزی نمیتوانیم رویشان حساب کنیم. هیچچیز یعنی هیچچیز.
اگر همان لحظه نمُرده بود، هوشیاریای که هیچوقت برنگشت، احتمالاً آخرین چیزهایی که به آن فکر کرده این بوده که ضارب بهاشتباه و بیدلیل به او چاقو زده است. یعنی غیرمنطقی و آن هم نه یکبار، بلکه بارها و بارها و پشتسر هم. با این هدف که او را از دنیا محو کند و بیدرنگ از روی زمین برش دارد. درست همان جا و در همان لحظه. اما چرا میگویم «کار از کار گذشته بود»، نمیدانم، یعنی بابت چه چیزی کار از کار گذشته بود؟ راستش را بخواهید خودم هم درست نمیدانم. مثلاً وقتی کسی میمیرد، همیشه به این فکر میافتیم که کار از کارِ چیزهایی یا شاید هم همهٔ چیزها گذشته است ــ قطعاً دیگر خیلی دیر شده که همچنان منتظر بمانیم ــ و به او مثل یک سانحه بیتوجهی میکنیم. برای آنها که به ما خیلی نزدیکاند هم همینطور است.
آخرینباری که من میگوئل دِزوِرن یا دِوِرن را دیدم، آخرینباری بود که همسرش، لوییزا آلدِی، هم او را دید. شاید عجیب یا بیانصافانه به نظر برسد. چون او همسرش بود و من، یک غریبه، زنی که یک کلمه هم با او حرف نزده بود. حتی اسمش را نمیدانستم. موقعی هم فهمیدم که دیگر کار از کار گذشته بود. یعنی وقتی عکسش را در روزنامه دیدم که نشان میداد چندینبار چاقو خورده است. بدنش نیمهبرهنه بود و داشت میمُرد.
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.