مینو بلند شد و چای دم کرد. در یخچال را باز کرد. اتو را که دید. برگشت سمت مادرش، اکرم خانم به پایین صفحات کتاب زبان می زد. مینو اتو را گذاشت روی سنگ کابینت و بسته پنیر و پلاستیک نان را برداشت.
ـ مامان جان! کتاب را بذار کنار تا صبحونه بخوریم.
اکرم خانم رفت کتاب را توی آب چکان ظرف شویی آویزان کرد و گفت:«دیپلم بگیر. دیپلم خوبه»
مینو خیلی عنق به نظر می رسید. نان و پنیر را گذاشت جلوی مادرش و رفت چای بریزد. مامان جان خودم می آم برات لقمه میگیرم.
از کتری و قوری و چای بیرون آمد. کتری را خالی کرد داخل ظرفشویی و گفت مامان جان مگه من نگفته بودم شما زحمت نکشی
برشی از کتاب
علی –
داستان ها کشش خوبی داره با موضوع فرزتدآوری