[vc_row][vc_column][vc_column_text woodmart_inline=”no” text_larger=”no”]
نویسندهی رمان، علاوه بر تطبیق نمادین داستان یونس برکت با داستان اسطورهای صاحب حوت، کار دیگری نیز انجام داده و آن آشناییزدایی یا، به عبارت دیگر، اسطورهزدایی از حافظهی جمعی و یا حافظهی تاریخی مردم است.
پیش از نقد
بسیاری از قصههای اسطورهای در سیر تاریخی خود تکرار میشوند و آنهایی باقی میمانند که بتوانند آن اسطوره را بهروز کنند و به عبارت دیگر، با زبان مردم روزگار خود آن داستان را بیان کنند؛ زیرا بر این باوریم که اسطورهها چیزی جز محفوظات بالقوهی حافظهی ناخودآگاه جمعی نیستند.
روانشناسانِ اجتماعی از حافظه به عنوان پدیدهای معنادار و برسازندهی فرهنگ یاد میکنند و معتقدند معناها در این مفهوم ذهنی بر آرمانهای فرهنگی مردم روزگار خود دلالت دارد. موریس هالبواکس فرانسوی در مطالعات روانشناسی اجتماعی خود نشان داد که حافظهی تاریخی افراد در فرهنگشان مؤثر است. وی دریافت که حافظهی انسان قوهای است که شامل خاطرات و دانش او میشود و لغتهایی که در زبان از آن استفاده میکنند با این قوه در ارتباطاند. هالبواکس به این نتیجه رسید که حافظه در طول زمان دگرگون میشود، همانطور که حافظهی یک کودک دربارهی یک اتفاق تاریخی در بزرگسالی دگردیسی پیدا میکند. وی ثابت کرد که «حافظهی فردی بر حافظهی جمعی متکی است و ما به وسیلهی قالبهای اجتماعیِ حافظه وقایع را بهخاطر میآوریم» (استوتزل، ص ۱۳۷).
حافظهی جمعی از نظرگاه او همان خاطرات جمعی یک جامعه است که با هم مشترک و برای طیف وسیعی معنادارند. در تأیید این سخن، میرچیا الیاده، اسطورهشناس معاصر، نیز میگوید که «حافظهی جمعی، نهادی ناتاریخی دارد، گرچه خود تاریخمند است. به عبارت بهتر، ذهنیت جمعی به تصویر قهرمانان تاریخی صورتی ازلی و کهن میدهد و اعمال او را به شیوهای مثالزدنی در حافظهی خود ثبت و ضبط میکند» (الیاده، ص ۵۸-۵۹).
از این گفتار میخواهیم به این نتیجه برسیم که برخی اسطورهها به طور سیال در خاطرهی جمعی تاریخ وجود دارند و گاه دچار دگردیسی و استحالهی زمانی و گاه مکانی میشوند، چنانکه در داستان برکت نیز این اتفاق رخ داده و نویسنده به نوعی داستان یونس پیامبر را به روایتی امروزین نقل و داستانی نموده و از آن آشناییزدایی کرده است؛ لذا در این مقال بر آنیم تا رمزها و نشانههای موجود در متن داستان برکت را، که آن را به یک بافت تبدیل کرده است، بیابیم ــ بافتاری که میتواند در یک جمعبندی مخاطب را به لایههای زیرین بکشاند و خوانشهای متعددی از روایت را برای مخاطب ایجاد کند، خوانشهایی چون خوانش روانشناختی، نشانهشناسی، خوانش دینی و جامعهشناسی روستایی. یکی از این خوانشها خوانش اسطورهای است و در این نوشتار سعی شده بافتار اسطورهای داستان یونس برکت با یونس (ع) مطابقت داده شود. به این منظور، ابتدا لازم است خلاصهای از این دو داستان را بدانیم و سپس به شباهتها و تفاوتهای آنها بپردازیم و با رمزگشایی از این دو داستان آنها را با هم مطابقت دهیم.
از یونس پیامبر تا یونس برکت
قرآن در چند سوره به صورت پراکنده از یونس سخن گفته است. سورهی صافات قصه را از آنجا آغاز میکند که یونس یا ذوالنون «به آن کشتیِ پر از مردم گریخت» و هنگامی که کشتی گرفتار طوفان شد، مردم «قرعه زدند و او در قرعه مغلوب شد. ماهی بلعیدش و او در خور سرزنش بود. پس، اگر نه از تسبیحگویان بود، تا روز قیامت در شکم ماهی میماند. پس، او را که بیمار بود به خشکی افکندیم و بر فراز سرش بوتهی کدویی رویاندیم و او را به رسالت بر صدهزار کس و بیشتر فرستادیم. آنها ایمان آوردند و تا زنده بودند، برخورداریشان دادیم» (صافات: ۱۳۹-۱۴۸). در سورهی انبیا نیز دربارهی این قصه میگوید: «و ذوالنون را آنگاه که خشمناک برفت و پنداشت که هرگز بر او تنگ نمیگیریم و در تاریکی ندا درداد: ’هیچ خدایی جز تو نیست، تو منزه هستی و من از ستمکاران هستم‘، دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را اینچنین میرهانیم» (انبیا: ۸۷-۸۸) و همچنین قرآن این داستان را مایهی عبرت دیگران میداند و میگوید: «در برابر فرمان پروردگارت صابر باش و چون صاحب ماهی مباش که با دلی پراندوه ندا درداد. اگر نعمت پروردگارش نبود، در عین بدحالی به صحرایی بیآبوگیاه میافتاد. پس، پروردگارش او را برگزید و در زمرهی صالحانش آورد» (قلم: ۴۸-۵۰).
از مجموع این آیات میتوان قصهی ذوالنون را چنین تعریف کرد که با آنکه خداوند یونس را موظف به تبلیغ دین کرده بود، او سرپیچی کرد؛ زیرا متوجه شد خداوند عذاب وعدهدادهشدهاش را از قومش برداشته و او برای آنکه سرزنش نشود، از قوم خود گریخت و به کشتی رفت.
اگرچه برخی مفسران چون علامه طباطبایی این عمل را نافرمانی نمیشمارند (طباطبایی، ج ۱۷، ص ۲۵۶)، در بیرونآمدن یونس از شهر خود و سوارشدن به کشتی متفقالقولاند و اینکه وقتی یونس باخبر شد که وعدهی خدا در خصوص عذاب عملی نشده، به شهر بازنگشت تا مورد شماتت مردم قرار نگیرد (همان، ص ۲۶۲).
به هر جهت، یونس کسی است که رسالت آگاهکردن مردم به دین را بر عهده داشته و برای اینکه توسط مردم هو نشود، از شهر خود میگریزد (همان). در آنجا مردم نه تنها از او استقبال نمیکنند، بلکه در مواجهه با طوفان دریا قرعه میزنند و یونس را مسبب این بلا میدانند و او را به دریا میاندازند. سپس، ماهی او را میبلعد تا در شکم ماهی زندانی شود. یونس (ع) در شکم ماهی بهخود میآید و میفهمد که تقصیر از تنگدلی و کمصبری او بوده است؛ پس دست به تسبیح خداوند زده و از او میخواهد تا مورد بخشش قرار گیرد.
در قصهی یونس برکت نیز میبینیم که برکت از همسرش که دیگر نماز نمیخواند و فروع دین را انجام نمیدهد و یا چون پدرش معتقد است که علت عقبماندگی ایران دین است و حتی یک بار اقدام به عمامهسوزی او نیز میکند، بری شده (ص ۱۱-۱۲، ۲۰، ۱۴۵-۱۴۶) و از دست نارفیقی که باید چکش را پاس کند و نمیکند، و هم از دست شماتت سردبیر روزنامه میگریزد و از شهر خارج میشود. او ابتدا برای تنبیه سونیا، همسرش، و بعد برای تبلیغ دین، بعد از چهار سال ناخواسته به دهاتکورهی میانرود فرستاده میشود. برکت در بدو ورودش به مسجد مورد حمله با سیب گندیده قرار میگیرد (ص ۷) و تهدید به کشتن میشود (ص ۱۱) و چندی بعد چوپان روستا سگ گله را به جانش میاندازد (ص ۱۸۰) و نهایتاً در همان روزهای اول در میان جمع تنها میماند و در خانهی غلام خودش را یک زندانی میبیند. او نیز چون ذوالنون به تسبیح خدا میپردازد (ص ۱۰) و بهسختی و با کمترین غذا و گاهی بدون سحری روزه میگیرد و گاه نان از دهان گربهای میگیرد تا بتواند روزه بگیرد (ص ۲۸-۲۹، ۳۱).
روز اول هیچ کس حاضر نمیشود او را به خانهاش ببرد و خود نیز معتقد است که او چون یونس تاوان چیزی را پس میدهد (ص ۱۳). با این همه، او هر از گاهی به خود نهیب میزند که «فتأمل شیخ یونس برکت!» تا شاید دریابد که چرا باید دچار این محنت شود.
[/vc_column_text]
[vc_column_text woodmart_inline=”no” text_larger=”no”]شباهتها و تفاوتهای دو یونس
میان یک داستان اسطورهای که در خاطرهی جمعی ما ثبت و ضبط است، علاوه بر شباهتها ممکن است تفاوتهایی مشاهده شود. این تفاوتها طبیعی است و حافظهی تاریخی و ناتاریخی نویسنده در انطباق این دو داستان میتواند این تفاوتها را بیافریند. بارتلت یکی از پیشگامان بررسی محتوای حافظه و کارکرد آن بود و در مطالعهای که بر روی قبیلهی سوازیها و زولوها داشت به این نتیجه رسید که «در همهی موارد، دیده میشود که در خاطرات، معنیداشتن یا دلالت مطلبی اساسی است و این معنی را فرهنگ بهدست میدهد.» (استوتزل، ص ۱۳۰-۱۳۱). بنابراین، در تطابق حافظهی تاریخی ـ اسطورهای بر حافظهی جمعی حاضر باید هم به دنبال شباهتها بود و هم به دنبال تفاوتها.
سرگذشت یونس برکت نیز چون صاحب حوت از دو بخش تشکیل شده است: ابتدا گریختن و دوم مبتلاشدن به زندان، با این تفاوت که یکی از شهر به کشتی میگریزد تا بر او قرعهی بد بزنند و در شکم ماهی زندانی شود، و دیگری از شهر به روستایی میگریزد که در آن چون زندانی اسیر شده و راه برگشت ندارد. این دو زندانی هر دو از خدای خود تمرد کردهاند و خدا آن دو را گرفتار زندانی کرده تا بهخود آیند. در شباهت این دو داستان میتوان گفت که هر دو شخصیت اصلی مبلّغ دین خدا و هر دو ناشکیبا بودهاند (ص ۱۳)، هر دو دلتنگ و خشمناک از شهر خود گریختهاند (ص ۱۲)، هر دو محنتزده اسیر زندان شدهاند و قرعهی بد به نامشان خورده است، هر دو به تسبیح خدا روی آوردهاند و هر دو در نهایت مورد رحمت خدا قرار گرفتهاند و مردم را به سوی خدا هدایت میکنند.
اما تفاوت این دو قصه را در دو جا میتوان دید: یکی در درونمایه و دیگری در رمزگشایی اسطورهای از آن.
درونمایه
درونمایهی داستان هر دو یونس محنت است، محنت و رنجی که به واسطهی آن هر دو زایشی دوباره دارند. اما یکی در شکم ماهی زندانی میشود و در تنهایی خود و از تنهایی خود محنت میکشد و دیگری در میان جمع تنها میماند و محنت میکشد و حتی سازمانی که او را برای تبلیغ به میانرود فرستاده، با وجودی که از مسائل روستا باخبر بوده است، کمکی به برکت نمیکند و از او میخواهد که صبر کند. با آنکه میدانند هیچ طلبهای آنجا نمیرود و ماه محرم قبل طلبهای را در شام غریبان با سنگ زدهاند (ص ۴۲).
اگرچه در داستان ذوالنون ما چیزی از مردم و برخوردهایشان با وی نمیبینیم، در داستان یونس برکت میبینیم که سازمان مبلّغان دینی به رفتار روستای آخوندپران آگاه است و هر بار کسی از مبلّغشان را به این قصد که طلبه باید کاری پیامبری بکند (ص ۴۳) به این روستا پرت میکند (ص ۴۲).
یونس برکت، در تبلیغ دین خدا، گرفتار مردمی میشود که میتوانند نمونهی قوم یونس (ع) و مردم بنیاسرائیل باشند، چنانکه در روستا یک مرد بیشتر روزه نمیگیرد (ص ۱۷، ۱۹، ۲۲)، مردم اندکی به مسجد میآیند و پیرزنی در روستا برایش تعیین تکلیف میکند (ص ۲۳-۲۴)، او را به خانهشان نمیبرند و دعوت نمیکنند و در مسجد تنهایش میگذارند (ص ۲۷، ۳۱) ــ مردمی که برکت نمیتواند بفهمد ملت ابراهیماند یا نه (ص ۳۳)! مردم، از پیر و جوان، بهانهجویانی هستند که به دنبال روزهنگرفتناند (ص ۳۵، ۳۷). حتی خوابهایشان خواب گاوهایی رهاشده است که به هر کسی حمله میکنند (ص ۲۵) و یا زنی بزغالهی مرده را روح خودش میبیند (ص ۱۹۲) ــ مردمی که از خدا و روحانی، که نمایندهی خدا میپندارند، توقع دعا و معجزه دارند، اما خود تن به عبادت نمیدهند.
رمزگشایی اسطورهای
یونس (ع) به دریا میافتد و در شکم ماهی زندانی میشود و یونس برکت به یک دهاتکورهی دور از شهر میافتد و در میان جمع تنها میماند.
در داستان اول، ماهی و دریا هر دو رمزند، رمزهایی که به هم وابستهاند. «رمز ماهی طبیعتاً از رمز آب و دریا جداییناپذیر است؛ چه بدیهی است که ماهی در آب میزید و به همین جهت که آبزی است و در ژرفای آب شناور است، [دریا] رمز آبهای ژرفی است که در لایههای زیرین زمین گسترده یا جاریاند و از آنجا که رمز آب است، با زایش و تجدید ادوار و اکوار و نوشدگی طبیعت پیوند یافته است» (ستاری، ص ۷۲). ماهی در وهلهی اول معنای زایندگی و فراخی نعمت و خیر و برکت دارد و «هم میتواند رمز نفس انسان باشد» (همان، ص ۷۹) و دریا، جزو تفکیکناپذیر از ماهی، رمز پویایی زندگی است، چنانکه همه چیز از آب است و به آن بازمیگردد. مشخص است که ماهی برای یونس «همچون عصای موسی، مظهر بلعندگی و گرسنهچشمی نیست، بلکه وسیلهی تشرف به اسرار است، بدین معنی که ماهی در ژرفای اقیانوس، گویی از نیروی قدسی سرّ یا حکمت اسرار پُر میشود و یا یونس در حفرهی شکمش (ماهی)، کنج خلوت گزیده به مراقبه و مکاشفه میپردازد، در خود میمیرد و به نفحهای الهی دوباره زنده میگردد؛ چون مرگ از عالم قبلی با ولادت در عالم بعدی همراه هست» (همان، ص ۹۹).
ماهی و دریا برای یونس (ع) و روستا و خشکی برای یونس برکت هر دو خلوتگاههایی هستند تا آنها خود را به خدا نزدیک کنند و صاحب معرفت شوند، چنانکه میبدی در تفسیر این قصه میگوید: «هرچند که از روی ظاهر، شکم ماهی بلای یونس بود، اما از روی باطن خلوتگاه وی بود. میخواست تا بیزحمت اغیار با دوست رازی گوید، چنانک یونس را شکم ماهی خلوتگاه ساختند، خلیل را در میان آتش نمرود خلوتگاه ساختند. همچنین، هر کجا مؤمنی موحدی است، او را خلوتگاهی است و آن سینه عزیز وی است و غار سرّ نزولگاه لطف الهی و موضع نظر ربانی» (میبدی، ج ۸، ص ۳۱۳). در مجموع، آنچه از دریا و ماهی میخواهیم به آن تکیه کنیم این است که یونس در شکم ماهی بر اثر محنتی که میکشد، بهخود میآید و متوجه اشتباه خود میشود و تغییر میکند. پس، به تسبیح خدا مشغول میشود و به علت این تغییر، مورد رحمت خداوند قرار میگیرد و باری دیگر به فرمان خدا به نزد قومش بازمیگردد.
در داستان یونس برکت نیز میبینیم که او از طریق سازمان مبلّغان دینی به روستایی برده میشود که در آنجا هیچ کس با او همراه و همدل نیست. روستا نیز نماد سرسبزی و زایندگی است. اگر ماهی در دریا و با دریاست و نماد معرفت و زایندگی و نوشدگی است، روستا نیز در خشکی میتواند نماد سرسبزی و زایندگی باشد. در اینجا روستا در مقابل شهر قرار میگیرد که هیچ زایشی در آن نیست: شهری که مردم را در خود هضم و از خودشان دور کرده است. در مقابل آن، روستا خلوتگاهی است برای یونس برکت «تا بیزحمت اغیار با دوست رازی گوید»؛ شهری که روزنامهاش به دنبال بیان حقایق نیست و حقایق چون عکس ماهیان تالابی است که صنعت مدرن کارخانهای نابودشان کرده (ص ۱۳)؛ شهری که سونیاها دستپروردهی آناند. اگرچه روستای میانرود برای برکت عجیب مینماید، زندگی در آن جاری است و زایش در آن وجود دارد و یونس برکت، به برکت تنهاماندنش در میان مردم، چون یونس در شکم ماهی، تنها میماند و برای رهایی از محنتی که نصیبش شده او نیز با دعا و روزه به تسبیح خداوند میپردازد. حتی برای دوری از شر آن مردم دو رکعت نماز میخواند (ص ۱۸۷)، اما امیدش به خداست (ص ۲۰۹)، اگرچه مردم شخص مارگیر را رها میکنند و او را هو میکنند (ص ۱۳۰) و اگرچه از میانشان طرد میشود و تک میافتد، بر اثر محنتهایی که میکشد و صبرش بر مصائب، مورد رحمت الهی قرار میگیرد و حتی دعایش برای زن نجات که در خفا بر ضد اوست، مستجاب میشود و این نشانهای است تا مردم بپذیرند او با روحانیهای قبلی فرق دارد و در تعمیر مسجد و حضور در آن، که میتواند نماد آشتی با دین خدا باشد، با یونس برکت همراه میشوند.
اسطورهزدایی
نویسندهی رمان، علاوه بر تطبیق نمادین داستان یونس برکت با داستان اسطورهای صاحب حوت، کار دیگری نیز انجام داده و آن آشناییزدایی یا، به عبارت دیگر، اسطورهزدایی از حافظهی جمعی و یا حافظهی تاریخی مردم است. شخصیت اصلی داستان، که همان راوی ـ نویسنده است، نه پیامبر است و نه از معصومان؛ او از مردم است و مردم. علاوه بر درس طلبگی، تحصیلات دانشگاهی دارد و عکاسی هم میکند و از قضا به دلیل همین هنر روز است که میتواند با مردم همراه و همزبان شود و از این طریق مردم را به دین خدا جذب کند. از خصایص مردمبودن او میتوان به عشق آتشینش به سونیا گفت و از رنجاندن پدر و مادرش و اینکه کسی مثل سمیرا به خاطر برخورد او خودکشی کرده و از فرارش از شهر و دوستان و از برخوردهای معمولی که با مردم روستا دارد و در جایجای داستان آمده است. مردم را تهدید به آمدن به مسجد نمیکند، برای پاسکردن چکش وسوسه میشود که به دنبال گنج برود و … راوی بارها تکگویی میکند و درونیات خود را برای مخاطب بازمیگوید تا مخاطب او را یک روحانی برتر و متفاوت با مردم نبیند. همین امر باعث میشود محنت و صبر او نیز چون مصائب و مشکلات مردم بهنظر برسد و هم صبر او در ناچاریای که برایش اتفاق افتاده برای مخاطب قابل درک باشد و او را از جنس خود بداند و باورش کند. یونس برکت عمامه و لباس خود را تنها نمادی از دین میداند و معتقد است که عالم دینی بودن به اعمال او بستگی دارد (ص ۱۸) و جایی که نیاز میشود، عمامهاش را دو نیم میکند تا به راه خدای مصدوم کمک کند. اگرچه برادرش، راهعلی، به همراه نجات، شاهقلی را تحریک کردهاند تا به او سیب پرت کند و تهدیدش کند.
آشناییزدایی دیگر از داستان یونس (ع) چنین اتفاق میافتد که ذوالنون بعد از تسبیح و حمد خدا از شکم ماهی رها میشود و به سمت قومش میرود، در حالی که آنان توبه کردهاند و عذاب از آنها برداشته شده است. اما یونس برکت به برکت وجود خود و رفتارهایش است که مردم را به خود جلب میکند و به سمت خدا میکشاند. از طرفی، مردمی که برکت با آنها سروکار دارد، بر خلاف قوم یونس، هر لحظه به حالی هستند و در واقع عقلشان به چشمشان است و به دنبال معجزه از طرف خداوندند. در نتیجه، نویسنده، به این صورت از اسطورهی یونس (ع) آشناییزدایی میکند که یونس برکت را نه در دل دریا و در شکم ماهی، که در میان مردم میبرد تا چون انسان معاصر در جمع مردم باشد، ولی در تنهایی بهسر ببرد. کسی او را نفهمد و او هم درکی از مردم و رفتارهایشان نداشته باشد، با این حال راه ارتباطی خود را با آنان بیابد. او با بهکارگیری یک تکنیک امروزی با مردم روستایی دورافتاده ارتباط برقرار میکند و وقتی مردم میفهمند او قصد دارد تا آنها را در عکسهایش بهثبت برساند، با او ارتباط میگیرند و فاصلهای میان خود و او به عنوان یک روحانی نمیبینند.
به نقل از انجمن رمان 51/یادداشت از زهره عارفی
[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row][vc_row][vc_column]
[/vc_column][/vc_row]
یادداشت جامع و کاملی بود
ممتون
نقد خوبی بود و بس طولانی مجاب شدم که کتاب رو بخونم