ذهن نامحدود
ذهن نامحدود قیمت اصلی: 80,000 تومان بود.قیمت فعلی: 64,000 تومان.
بازگشت به محصولات
حوض خون
حوض خون قیمت اصلی: 125,000 تومان بود.قیمت فعلی: 106,250 تومان.
اشتراک گذاری

این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

پلنگ زخمی

پلنگ زخمی

قیمت اصلی: 200,000 تومان بود.قیمت فعلی: 160,000 تومان.

(دیدگاه کاربر 12)
قیمت پشت جلد:200,000 تومان
نویسنده

ناشر

موضوع

،

قطع کتاب

نوبت چاپ

اول

سال انتشار

1400

قیمت بر اساس تعداد خرید
1-20 21-50 51-100 101+
160,000 تومان 150,000 تومان 140,000 تومان 130,000 تومان

برای ثبت درخواست تامین، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

قیمت اصلی: 200,000 تومان بود.قیمت فعلی: 160,000 تومان.

موجود در انبار

QR Code
قیمت پشت جلد:200,000 تومان

با خرید این محصول 16 سکه معادل 3,200 تومان در باشگاه مشتریان دریافت کنید!

ارسال رایگان پستی برای سفارش های بالای 500,0000 تومان

امکان ارسال سفارش به صورت کادوپیچ

کادوپیچ

برای اینکه سفارش رو کادوپیچ براتون ارسال کنید، باید بعد از اضافه کردن کتاب ها به سبد خرید ، وارد سبد خرید بشید و دکمه "کتاب رو براتون کادو کنیم؟" رو بزنید.
حتی میتونید در ادامه آدرس کسی رو که مایلید براش سفارش کادوپیچ شده ارسال بشه رو وارد کنید ;)

  • عرفان شخصیت اصلی پلنگ زخمی، نوجوانی است در آستانه بلوغ که به خود ارضایی مبتلا شده است. عملی مذموم و گناهی بزرگ، هم از منظر دین اسلام و هم از نظر روان شناسی.

اثر جسورانه کتابستان در فضای مدرسه می گذرد و تلاش کرده است در همان حال که کلامش تشویق به گناه نمی کند از کنار این معضل مهم هم به سادگی رد نشود.

تقی شجاعی که خود معلم دوران دبیرستان است، با نگاهی دغدغه مند به سراغ این موضوع رفته است. نگاهی که بتواند هم از جنبه های مختلف به این معضل بپردازد و هم شعاری و سطحی نباشد.

داستان عرفان، داستان امروز است. داستان نوجوانی هایی که غرق رسانه هستند. دسترسی آسان و در لحظه به فضای مجازی دارند ولی از تمام نسل های خود بی پناه تر هستند.

پلنگ زخمی، داستانی است که نزدیک آمده و حتی باورهای دینی دین داران را در این زمینه به چالش کشیده است تا به اصل حرف دین در این مسائل بپردازد و گرفتار سطحی بودن و نگاه از بالا به پایین نشود.

این رمانی تنها برای نوجوانان نیست، والدین نیز با خواندن آن دید بهتری از فضای نوجوان امروز پیدا خواهند کرد.

کتابستان معرفت این کتاب را در 204 صفحه و با قیمت 45 هزار توئمان روانه پیشخوان کتابفروشی ها کرده است.

 

قیمت بر اساس تعداد خرید
1-20 21-50 51-100 101+
160,000 تومان 150,000 تومان 140,000 تومان 130,000 تومان
شناسه محصول: 43485 دسته: , برچسب: , , , ,

بریده هایی از این کتاب

برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

. اما خب شیرش حلال. عجب حرف مفتی زده است. درست به در همین موقع‌ها می‌خورد. زل‌زده بودم بهش و در خیالم شنا می‌کردم و از طعم جدید نعنا لذت می‌بردم که صدای مامان مثل خمپاره‌ای افتاد وسط توهماتم: «عرفان! بدو صبح خواب می‌مانی. مدرسه‌ات دیر می‌شود.»

برای من که به‌تازگی حس تازه‌ای به دخترها داشتم، این چیزها مهم بود. یکبار شب‌هنگام درست موقعی که به عاد همیشگی داشتم در حیاط خانه‌مان راه می‌رفتم و مسواک قبل از خوابم را می‌زدم و ماه و ستاره‌ها را نگاه می‌کردم، یکهو صورت سفید دختر همسایه را در قاب پنجره طبقه دوم خانه‌شان دیدم.

فریاد بی‌موقع مامان، دخترک را متوجه من کرد. هراسان برگشت نگاهم کرد و تا مرا دید، مثل گوسفندی که گرگ دیده باشد، سرش را داخل برد. تفی روی شانسم انداختم با طعم نعنای خمیردندان. موزاییک کف حیاط سفید شد. از شیرینی نگاه به او، شیرینی خمیردندان پرید توی گلویم. تصویر موهای طلایی‌اش در ذهنم حک شد. تا آنجا که موقع خواب جلوی چشمانم تاب می‌خورد. از آن شب به بعد، درست همان موقع‌ها، من در حیاط بودم و سربه‌هوا، به امید دیدن دختر همسایه داشتم مسواک می‌زدم. همدیگر را در اینستاگرام دنبال می‌کردیم. دنبال‌کنندگان صفحه‌ام در اینستاگرام سیصد نفر شده بودند. بیشترشان دختر بودند. با عکس‌های پروفایل قشنگ. دخترهایی که هر روز عکس‌های جدیدی از خودشان پست می‌کردند و من از دیدنشان لذت می‌بردم.

دخترک داشت چشمک زدن ستاره‌ها را تماشا می‌کرد. من هم به درختی تو حیاطمان تکیه داده بودم و مسواک به دست، با دهان باز و البته پر از کف خمیردندان نعنایی نگاهش کردم. موهایش طلایی بود و شانه روی آن‌ها چوبی. دست خودم نبود که هوا برم داشت. دلم خواست. یعنی دلم خواست جای شانه چوبی‌اش بودم و لای موهایش می‌شکستم و تا اطلاع ثانوی همان جا می‌ماندم نمی‌دانم این جمله عاشقانه را از چه کسی شنیده‌ام. اما خب شیرش حلال. عجب حرف مفتی زده است. درست به در همین موقع‌ها می‌خورد. زل‌زده بودم بهش و در خیالم شنا می‌کردم و از طعم جدید نعنا لذت می‌بردم که صدای مامان مثل خمپاره‌ای افتاد وسط توهماتم: «عرفان! بدو صبح خواب می‌مانی. مدرسه‌ات دیر می‌شود.»

برای من که به‌تازگی حس تازه‌ای به دخترها داشتم، این چیزها مهم بود. یکبار شب‌هنگام درست موقعی که به عاد همیشگی داشتم در حیاط خانه‌مان راه می‌رفتم و مسواک قبل از خوابم را می‌زدم و ماه و ستاره‌ها را نگاه می‌کردم، یکهو صورت سفید دختر همسایه را در قاب پنجره طبقه دوم خانه‌شان دیدم.

مدتی بود دختر همسایه بهم سلام می‌داد. ازش خوشم می‌آمد. خواستم عاشقش شوم شاید روزی به دردم بخورد، اما از من بزرگ‌تر بود. تازه قرار بود پانزده سالم بشود و او شاید پنج سال پیش در چنین روزهایی پانزده‌سالگی‌اش را جشن گرفته بود. برای همین سعی کردم سلامش را به‌حساب همسایه بغلی بودن بگذارم و هوا برم ندارد که پس چرا دختر آن‌یکی همسایه بغلی بهم سلام نمی‌دهد؟ اما سعی‌ام زیاد فایده نداشت. عشق است دیگر. زهرمار این چیزها حالی‌اش نمی‌شود. مخصوصاً اگر طرف دنبالت کند و بیاید زیر پست کیک تولدت علامت قلب بگذارد و کامنتی بنویسد که محاسبات فلسفی محرکی‌ات را به هم بریزد.