«نسترنهای صورتی» ده داستان دارد که اکثرشان در دورانِ قاجار رخ میدهند، داستانهایی با موضوعات گوناگون: از دل دربار گرفته تا خیابانهای تاریک تهران. جولایی، که شناختِ عمیقی از ادبیات پلیسی دارد، در این داستانها ترس و وحشت و وهمی را میسازد که دست از سرِ خواننده برنخواهد داشت. در دل یک تاریخ غیررسمی و زیر پوست این زمان سپریشده ارواحی ظهور میکنند که نور میتابانند بر آدمهایی که با ترس و گم شدن ملاقات داشتهاند. جولایی با نثر منحصربهفردش قصهی این هراسهای مدام را نوشته است.
رضا جولایی از مهمترین نویسندگان معاصرِ ماست. درخشش رمانهایی چون سوء قصد به ذات همایونی، شکوفههای عناب، ماهِ غمگین، ماهِ سرخ، و مجموعه داستانی چون پاییزِ 32در سالهای اخیر، باعث شده او و آثارش به جریانی در ادبیات داستانی ایران تبدیل شود.
«نسترنهای صورتی» یکی از مهم ترین کتابهای اوست که در اواخر دههی هفتاد منتشر شد. کتابی که حالا بعد از بیست و دو سال تجدیدچاپ میشود و باز هم راوی قدرت و نگاه خاص اوست.
نسترن های صورتی
Earn 5 Reward Points60,000 تومان قیمت اصلی 60,000 تومان بود.51,000 تومانقیمت فعلی 51,000 تومان است.
وزن | 160 گرم |
---|---|
نویسنده | |
ناشر | |
موضوع | |
قطع کتاب | |
نوبت چاپ | دوم |
سال انتشار | 1398 |
تعداد صفحه | 187 |
جلد کتاب | شومیز |
زبان کتاب | فارسی |
شابک | 9786220106234 |
ناموجود
برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
ورود / عضویت
قدرت چه لذتی دارد. اما لذت یکلحظه بیشتر نمیپاید. این قدرت را پدرم به من بخشیده و من بهحکم او مالک جان آنها هستم. باید رحم و عاطفه را زیر پا بگذارم. تردید نمیکنم و دستم را تکان میدهم: نخستین فرزند بالا میرود. پیش چشمان پدر دستوپا میزند. پیرمرد دندان بر هم میفشارد، چشمها را میبندد، صورتش میلرزد. غریو شادی از گوسفندان به هوا برمیخیزد. سر مبارک سلامت باشد، چه باک اگر فردا نوبت ما رسد. باران تندتر میشود. از میان بیشههای تک میگذرم. جای آن است که مردان نقابدار بر من حمله برند، اما همهجا آرام است. از میان شالیزارها زوزه شغالها را میشنوم. هنگام غروب است. اسب را به تاخت وامیدارم تا زودتر به زیر کرسی و کنار چال آتش پناه برم. خیس از باران به قصر میرسم. فراشی دهانه اسبم را میگیرد، فراشی دیگر خم میشود و در را میگشاید. از پلهها بالا میروم. زنگی به صدا درمیآید. ریحانه موجزنان پیش میآید. نگران است.
اولین قطره باران که به صورتم میخورد، صدای خشک چرخ چوبه دار را میشنوم. مثل صدای زخمه تار، مثل نغمة تنهایی. سه حلقه طناب دیگر خالی است. صدای امواج دریا را میشنوم. پسرها باید یکایک پیشروی پدر دار زده شوند. اما من منتظر نمیمانم. به اسبم هی میزنم و از جماعت دور میشوم. گذرگاه شنی مرا به درون تاریکی میکشد. با تو چه کردم سنبل، با تو چه کردم؟ سفیدی کف امواج را میبینم. اسب از همهمه امواج بیقرار میشود و پس میزند. پیاده میشوم. با اشاره دستم جماعت از نفس میافتد. خود را قادر مطلق میپندارم.
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.