ناگهان هر دو دستش را برد بالا و محکم کوبید روی میز:
ـ ای خدا رسول قربانی مسوول امنیت شهر باشه، بعد این نامردها دختر مردم رو گروگان بگیرن؟! سرهنگ از این که نتوانسته بود کاری انجام بدهد از درون می سوخت. از دیدن آن صحنه نزدیک بود گریه کنم. بالاخره هم آقای یاوری به پلیس اجازه دخالت نداد و پذیرفت در قبال آزادی دخترش پول را جور کند. تنها چیزی که از این گروگان گیری نصیبمان شد یک اسم بود؛ روشنفکر!
متین –
طراحی جلد و اسمش برای منی که عاشق این موضوعات هستم خیلی جذاب بود احتمالا از محتواش هم خوشم بیاد???
علی –
این کتاب به شخصیت شهید سرهنگ عبدالرسول قربانی و خاطرات وی بخوبی پرداخته شده است