روشنای خاموش مجموعه داستانهایی با موضوع دفاع مقدس و روزهای پرشور جنگ برای نوجوانان است.
روشنای خاموش بعد از کتابهای «مشق خاکی»، «آوای پرستوها»، «سالهای ارغوانی» چهارمین اثر والایی در حوزه جنگ محسوب میشود، داستانهای این کتاب کاملا مستقل هستند و شخصیتهای متفاوتی دارند و تنها نقطه اشتراکشان موضوع کلی کتاب، یعنی جنگ است.
از متن کتاب :
عمواکبر از صبح زود آمده بود پدر را از دنیای تاریکش بیرون بکشد. این آرزوی من بود. میدانستم که اگر این اتفاق بیفتد، پدر عاقبت با دیدن دنیای امروز، دست از گذشته و تمام آن حرفهایش برمیدارد. مهمتر از همه، از پیلهای که به دور خودش بافته است، بیرون میآید و واقعیتها را همانطور که من میبینم، میبیند. ماهها انتظار، عاقبت به سر رسیده بود. امروز نمیتوانستم خوشحالیام را از آمدن عمواکبر به خانهمان پنهان کنم. با سینی چای به داخل اتاق برگشتم. عمواکبر بلیتهای هواپیما را در دستهای پدر گذاشت و گفت:
«دیگه همهٔ دویدنها تمام شد. تمامِ تمام!»
و خندید و ادامه داد: «دلاور، ساکِت رو ببند که باید فردا شب راهی بشیم!»
سینی چایی را که جلویش گذاشتم، گفتم:
«عمواکبر! حالا راستراستی همهچیز درست شد؟ یعنی همین فردا پرواز دارید؟!»
– آره عمو، شک نکن! خودت رو آماده کن تا چند هفتهٔ دیگه که برگشتیم، بابات تو رو ببینه!
و خندید. این حرفش به نظرم کنایهآمیز آمد. جوابی ندادم. مردمک چشمهای پدر، مثل همیشه، لرزان و بیحالت بودند.
– میدونی اکبر! من هر روز، توی این فکرم که بعدازاین چطور میتونم از شرمندگی تو و بقیهٔ بچهها بیرون بیام.
عمواکبر به این حرف پدر خندید و گفت:
«تو که ندیدی…! ما چه کارها که برات نکردیم! حالا وقتی چشمهات رو به دست آوردی، شرمندگیات بیشتر از این هم میشه.»
و خندید و ادامه داد: «راستی که توی این دنیا، هیچی مثل دیدن خوبیهای اطرافیان، آدم رو خجالتزده نمیکنه.»
پدر لبخند زد و گفت:
«پس همان بهتر که من نابینا باقی بمونم!»
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.