در این رمان نویسنده به ماجرای رزمندهای به نام صابر میپردازد .در حین عملیات ویژه به علت برخورد با مین پایش قطع میشود .او از دوست و هم رزمش میخواهد که او را رها کرده عکسها و نقشههای تهیه شده را به فرماندهان خودی برساند .سرانجام پس از رفتن هم رزمش به دنبال ماجراهایی اسیر عراقیها میشود و …
از متن کتاب :
دویست جفت چشم داره ما رو میپاد. منتهی واسه چی آبکشمون نمیکنن؟ چون احتمالاً میدونن که چرا اینجاییم. حالا هم اگه بخوای بیشتر معطل کنی، سروکلهشون پیدا میشه و اونوقت… حسین خوب گوش کن چی میگم. من نمیخوام بهت بگم این یه دستوره و تو باید برگردی عقب، نه، این رو نمیگم، ولی برادر من! فقط کاری نکن که پیش خدا روسیاه بشیم. من به خودم کار ندارم چون خیلی وقته چشمانتظار این لحظه هستم، ولی تو میخوای جواب خدا رو چی بدی؟ برگرد حسین جون!
نقد و بررسیها
پاکسازی فیلترهنوز بررسیای ثبت نشده است.