براردان کارامازوف مشهورترین نوشتهی فئودور داستایفسکی یک رمان کلاسیک بلند معمولی نیست. داستایفسکی در برادران کارامازوف به شرح ماجرای غیرعادی قتل یک پدر و اتهام به پسرش میپردازد.
این اثر شاهکاری است که برخی از منتقدان آن را نهتنها متعلق به ملت روسیه بلکه متعلق به همه ملتهای جهان دانستهاند.
فئودو داستایفسکی این اثر را تقریبا در پایان عمرش نوشت، دو سال پیش از مرگش، البته پیش از نوشتن و انتشار، سالها روی آن کار کرده بود. میگویند فئودور داستایفسکی داستان برادران کارامازوف را بر اساس ماجرایی واقعی که در زندان از زبان یک همبندی شنیده بود، نوشته است. داستان کشته شدن پدری و اتهام ناحق قتل، به پسری که هسته اصلی داستانش شد.
خانواده کارامازوف عبارتست از پدر، سه برادر از دو مادر و فردی معلول و دچار صرع که فرزند نامشروع یک مادر عقبمانده ذهنی است. افراد این خانواده همه غیرعادیاند و تعادل روانی ندارند. حتی برادر کوچکتر که به ظاهر جوانی آرام و فرشتهخو میآید. این عدم تعادل روانی نقطه مشترک همه آنها است. حتی افراد دیگر ماجرا هم نامتعادلند. از پیر یک صومعه گرفته تا وکیل و دادستان شهر. کل ماجرای این رمان شگفتانگیز هم درباره رابطه فئودور کارامازوف متمول و فاسد با سه پسرش و فرزند نامشروعش است، چهار فرزندی که همه از پدر متنفرند و تضادهای اخلاقی و رفتاری دارند و دائم در تلاش برای همزیستی مسالمتآمیز با یکدیگرند و در نهایت هم پسر بزرگتر نقشه نابودی پدرش را میکشد اما برادر دیگری به دردسر میافتد.
در سراسر داستان، تمام صحنهها و دیالوگها دولایهاند، یکی لایهٔ رویی؛ یعنی آنچه ما بهظاهر میبینیم و میخوانیم، که لایهایست بسیار نازک و سطحی و گاه پیشپاافتاده و دیگری لایه زیرین که گاه چنان عمیق و رعبآور است که لرزه به اندام آدم میاندازد. این اثر در چارچوب یک رمان کلاسیک متداول نمیگنجد و چیزی فراتر از آن است چون محدود به زمان و مکان خودش نمیشود.
برادران کارامازوف رمانی پیچیده است که مباحث عمیق الهی، فلسفی و اخلاقی را مطرح میکند. بسیاری از اندیشمندان مانند فروید، هایدگر، کورت ونگات و ویتگنشتاین این اثر را ستوده و در ردیف بهترین آثار ادبی جهان دانستهاند.
علی –
کاوشی گرانبها و تکان دهنده درباره ی سوال های اساسی هستی انسان.یکی از کانونیترین فلسفههای مطرحشده در کتاب برادران کارامازوف، نگرش مبتنی بر خداشناسی و چالشهای مرتبط با آن است. ایوان به عنوان یک روشنفکرِ خداناباور، با بیان مواضع فکری خود، ندانسته موجب میشود یکی از برادرانش دست به جنایت بزند و گویا از منظر داستایوفسکی همین بیاعتقادی است که منشاء فساد خواهد شد.