این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید


باران دوشنبه (قصه های از زندگی امام رضا)
باران دوشنبه (قصه های از زندگی امام رضا)
25,000 تومان
| نویسنده | |
|---|---|
| ناشر | |
| قطع کتاب | |
| نوبت چاپ |
اول |
| سال انتشار |
1397 |
| تعداد صفحه |
61 |
| جلد کتاب |
شومیز |
| زبان کتاب |
فارسی |
| موضوع |
برای ثبت درخواست تامین، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
25,000 تومان
در انبار موجود نمی باشد
این کتاب در حال حاضر موجود نیست، اما می توانیم آن را با درخواست شما تامین کنیم و از طریق پیامک با خبرت کنیم!
از طریق دکمه زیر درخواست تامین فوری رو به همراه ثبت تلفن همراه انجام بده.
مشاهده QR CODE

با خرید این محصول 3 سکه معادل 500 تومان در باشگاه مشتریان دریافت کنید!
ارسال رایگان پستی برای سفارش های بالای 1,000,000 تومان
امکان ارسال سفارش به صورت کادوپیچ
کادوپیچ
برای اینکه سفارش رو کادوپیچ براتون ارسال کنید، باید بعد از اضافه کردن کتاب ها به سبد خرید ، وارد سبد خرید بشید و دکمه "کتاب رو براتون کادو کنیم؟" رو بزنید.
حتی میتونید در ادامه آدرس کسی رو که مایلید براش سفارش کادوپیچ شده ارسال بشه رو وارد کنید ;)
سلام به معصومه مهربان هر روز که از خانه بیرون می آیم،
نگاهم به گنبد زیبای خواهر تان می افتد. خم می شوم و سلام می کنم.
این از بهترین چیزهایی است که شما به من داده اید .
حالا من هم دوست دارن این کتاب را به شما هدیه کنم.
| وزن | 99 گرم |
|---|---|
| نویسنده | |
| ناشر | |
| قطع کتاب | |
| نوبت چاپ |
اول |
| سال انتشار |
1397 |
| تعداد صفحه |
61 |
| جلد کتاب |
شومیز |
| زبان کتاب |
فارسی |
| موضوع |
1 دیدگاه برای باران دوشنبه (قصه های از زندگی امام رضا)
پاکسازی فیلتربرای ثبت نقد و بررسی وارد حساب کاربری خود شوید.
- 74693
بریده هایی از کتاب باران دوشنبه (قصه های از زندگی امام رضا)
اگر کتاب "باران دوشنبه (قصه های از زندگی امام رضا) " را مطالعه کرده اید، بریده هایی از متن آن را با دیگران به اشتراک بگذارید!
متن ارسال بعد از بررسی تایید و منتشر خواهد شد.
برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
با ارسال بریده کتاب، سکه دریافت کنید!

علی –
بهار آمده و رفته بود. نه مثل همیشه دست و دلباز که تنگدست و بخیل. تمام جالیزها و گندم زارها خشک شده بودن. مأموران«مأمون» فرصت خوبی یافتند تا چهرهی امام رضا(ع) را در بین مردم تیره کنند… شب از راه رسید. پیامبر(ص) و امیرمؤمنان به خواب امام آمدند. پیامبر(ص) به امام فرمودند: «فرزندم تا روز دوشنبه صبر کن! آنگاه از پیشگاه خداوند طلب باران کن…» …وقتی مردم به خانههایشان رسیدند، ناگهان آسمان غرید. ابرها بیمحابا گریستند. حالا مأمون از پشت پنجرهی قصر، با خشم زیاد به باران خیره بود.