گردان قاطرچی ها
گردان قاطرچی‌ها قیمت اصلی: 235,000 تومان بود.قیمت فعلی: 188,000 تومان.
بازگشت به محصولات
قیام یک برده
قیام یک برده قیمت اصلی: 30,000 تومان بود.قیمت فعلی: 24,000 تومان.
اشتراک گذاری

این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

آن مرد با باران می‌آید

آن مرد با باران می‌آید

قیمت اصلی: 200,000 تومان بود.قیمت فعلی: 160,000 تومان.

(دیدگاه کاربر 40)
قیمت پشت جلد:200,000 تومان
نویسنده

ناشر

موضوع

قطع کتاب

نوبت چاپ

سی و هفتم

سال انتشار

1395

قیمت بر اساس تعداد خرید
1-20 21-50 51-100 101+
160,000 تومان 150,000 تومان 140,000 تومان 130,000 تومان

برای ثبت درخواست تامین، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

قیمت اصلی: 200,000 تومان بود.قیمت فعلی: 160,000 تومان.

موجود در انبار

QR Code
قیمت پشت جلد:200,000 تومان

با خرید این محصول 16 سکه معادل 3,200 تومان در باشگاه مشتریان دریافت کنید!

ارسال رایگان پستی برای سفارش های بالای 500,0000 تومان

امکان ارسال سفارش به صورت کادوپیچ

کادوپیچ

برای اینکه سفارش رو کادوپیچ براتون ارسال کنید، باید بعد از اضافه کردن کتاب ها به سبد خرید ، وارد سبد خرید بشید و دکمه "کتاب رو براتون کادو کنیم؟" رو بزنید.
حتی میتونید در ادامه آدرس کسی رو که مایلید براش سفارش کادوپیچ شده ارسال بشه رو وارد کنید ;)

« بسیار خوب و هنرمندانه و پرجاذبه نوشته شده است. تصویری که از ماه های آخر مبارزات نشان می دهد، درست و روشن و واقعی است. به گمان من همۀ جوانها و نوجوانهای امروز به خواندن این کتاب و امثال آن نیاز دارند. از نویسندۀ کتاب باید تقدیر و تشکر شود ان شاءالله.»

متن بالا نوشته رهبر انقلاب دربارۀ کتاب “آن مرد با باران می آید” است. در همین چند خط ساده، عمیق و با محبت، می توان شناخت کاملی از کتاب به خواننده نشان داد.

«وجیهه سامانی» نویسنده کتاب سعی می کند حال و هوای تازه ای از روزهای پایانی انقلاب در پاییز و زمستان سال 1357 را به خواننده منتقل کند. داستان کتاب در مورد خانواده ای با سطح زندگی متوسط و گروهی از نوجوانان است که تلاش می کنند در انقلاب آن روزها سهم داشته باشند. بهزاد نوجوانی منزوی و گوشه گیر است که فضای اطرافش کم کم در او تأثیر می گذارد و شاید در رقابت با دوستانش گام به جایی می گذارد که هیچکس فکرش را هم نمی کرد. او ایدئولوژی انقلاب را از برادر بزرگترش یاد می گیرد و شجاعت را از دوستانش خصوصاً سعید که هم محلی و هم کلاسی او است تقلید می کند. چه کسی باور می کند که بهزاد دیروز، کفن پوش امروز است و می خواهد در مقابل شاه که عزاداری محرم  را ممنوع اعلام کرده است، دستۀ عزاداری راه بیاندازد و به پدرش بگوید:

« تاریخ می گه واسه سربلندی و عزت اسلام همیشه باید عده ای فدا بشن.»

فضای نگران کننده و تعیلق زای داستان وقتی به اوج می رسد که از بهزاد خبری نیست. گویا گرفتار ساواک شده و به قول بهناز دستگیر شده. تصویر سازی دقیق آن لحظه ها از نگرانی پدر که سیگار پشت سیگارمی کشد و مادر که کز کرده گوشۀ اتاق و لب از لب بر نمی دارد، همزاد پنداری مخاطب با داستان را به جایی می رساند که غم، ترس و خشم را می تواند به صورت مخلوط به راحتی حس کند.

« بابا در اتاق را باز می کند و می آید تو. تندی با آستین اشک هایم را پاک می کنم و بینی ام را بالا می کشم. نگاهی به من می اندازد و همان جا کنار  در، روی زمین می نشیند. احساس می کنم قدش کمی خمیده شده و وقتی می نشیند، چیزی روی شانه هایش سنگینی می کند. با صدایی گرفته و خسته سکوت اتاق را می شکند: …»

وجیهه سامانی متولد ١٣۵۵ تهران و دارای مدرک کارشناسی زبان و ادبیات فارسی است.
نویسندگی را به صورت غیر حرفه ای از دوران ابتدایی و همکاری با مجله کیهان بچه ها شروع کرد و بعد از آن با مجله سروش نوجوان و به عنوان خبرنگار افتخاری ادامه کار داد. سال ٧٢ از طرف این مجله به عنوان داور نوجوان انتخاب کتاب سال سروش نوجوان برگزیده شد.

در سالهای نوجوانی و در کنار همکاری و نوشتن برای سروش نوجوان، آموزش نویسندگی را به صورت حرفه ای با شرکت در کارگاه های آموزش داستان زنده یاد سیروس طاهباز، و آموزش غیر حضوری پیک قصه نویسی حوزه هنری زیر نظر مهدی حجوانی، دنبال کرد.

اولین مجموعه داستان این نویسنده سال ٨٠ توسط انتشارات نیستان و زیر نظر استاد سیدمهدی شجاعی، با نام “گزیده ادبیات معاصر” به چاپ رسید.
بعد از آن اولین رمانش با عنوان “پلهای شکسته” برگزیده دفتر هنر و ادبیات ایثار شد.
وجیهه سامانی در دهه هشتاد به صورت حرفه ای و متمرکز و با قلم زدن در بخش های داستان، مقاله و نقد ادبی در نشریات فعالیت داشت. تا جایی که در سال ٨۵ به عنوان “رتبه اول” “جشنواره مطبوعات وزارت ارشاد” در بخش مقاله ادبی دست یافت.
اثر دیگر این نویسنده با عنوان “عروس آسمان” که توسط نشر شاهد به چاپ رسیده است، در سال ٨٨ برگزیده جایزه حبیب غنی پور شد و جایزه اش را از دستان امیر ادبیات داستان، مرحوم امیرحسین فردی دریافت کرد.
عمده آثار این نویسنده در بخش بزرگسال است اما از مجموع یازده اثری که تا به حال به صورت مستقل به چاپ رسانده، یک رمان و یک داستان بلند در ژانر نوجوان هم به چشم می خورد. که هر دوی این آثار، جوایز ادبی جشنواره های مختلفی را کسب کرده اند: رمان “آن مرد با باران می آید” سال ٩١ برگزیده جشنواره داستان انقلاب حوزه هنری شد و داستان بلند “بادبادک ها” ی او برگزیده مسابقه داستان نویسی انتشارات علمی فرهنگی است که توسط کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان هم از آن تقدیر شده است.
وجیهه سامانی به مدت سه سال در صداوسیما و به عنوان کارشناس واحد اقتباس ادبی سیما فیلم مشغول به کار بوده و چند طرح و ایده داستانی برای فیلم های سینمایی در بانک ایده سیمافیلم به ثبت رسانده است.

قیمت بر اساس تعداد خرید
1-20 21-50 51-100 101+
160,000 تومان 150,000 تومان 140,000 تومان 130,000 تومان
شناسه محصول: 47946 دسته: , برچسب: , ,

بریده هایی از این کتاب

برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

به جای مجسمه شاه که حالا تکه تکه روی زمین افتاده روی پایه سنگی وسط میدان پرچم سبز الله اکبر بالا رفته است

بوی باران می آيد. صورتم را كه به طرف آسمان می گيرم، چند كبوتر از وسط كاج هاي وسط ميدان پر مي كشند و در دل آسمان ابری بالا می روند.

بوی باران می آيد. صورتم را كه به طرف آسمان می گيرم، چند كبوتر از وسط كاج هاي وسط ميدان پر مي كشند و در دل آسمان ابری بالا می روند.
چشمانم را می بندم. يك قطره باران مي چكد روی پيشانی ام، يكي هم روی گونه ام.
چشمانم را كه باز می كنم، از پشت پرده تار و لغزان اشك، می بينم كه به جای مجسمه شاه وسط ميدان، كه حالا تكه تكه روی زمين افتاده، پرچم سبز الله اكبری بالا رفته است.

فرياد جمعيت بلندتر از قبل در تمام صحن خيابان مي پيچد: شاه فراري شده، سوار گاری شده.
سعيد به طرفم برمی گردد و در حالي كه در چشمانش برق شادی می درخشد، چيزهايی می گويد. صدايش در ميان همهمه جمعيت گم می شود. فقط چند كلمه ای از حرف هايش را پراكنده مي شنوم: بهروز… زندان… آزادی…

پاییزِ سال ۱۲۱۱ هجری شمسی پاییز مرگ در سال سیاه خاکستر بود. طاعون بخش بزرگی از ایران و عراق را درنوردید. مرگ می‌تاخت و ناگهان بر صورت کودکی، پیرزنی، جوانی، چنگ می‌انداخت. شتاب مرض سیاه چنان بود که فرصت خاک‌سپاری را از بازماندگان می‌گرفت. شهر در وحشت و شیون فرو رفته بود. فرار بی‌فایده بود. تمام آبادی‌ها و شهرها تا آنجا که اخبارش رسیده بود، به خاک سیاه نشسته بودند؛ مگر آن‌ها که سبدی نان و مشکی آب برداشته بودند و به بیابان و کوه گریخته بودند؛ و چه کسی طاقت آن را داشت که وقتی کسی از خویشانش را در بستر مرض می‌بیند، او را رها کند و بگریزد؟ طفل مبتلا می‌شد، مادر در آغوشش می‌گرفت، مادر مبتلا می‌شد. طفل می‌مرد؛ مادر هم؛ و این‌چنین از هر خانه‌ای ناله‌ای و شیونی به آسمان بلند بود.

وقتی به خدا توکل کردی، دیگه نباید از هیچ چیز بترسی