خرید کتاب فادیا نویسنده حدیث افخمی
فادیا جلد اول: بازگشت به خانه قیمت اصلی: 170,000 تومان بود.قیمت فعلی: 119,000 تومان.
بازگشت به محصولات
یاس کبود
یاس کبود قیمت اصلی: 250,000 تومان بود.قیمت فعلی: 175,000 تومان.
اشتراک گذاری

این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

گندم هایم را بباف

گندم هایم را بباف

قیمت اصلی: 190,000 تومان بود.قیمت فعلی: 136,800 تومان.

(دیدگاه کاربر 1)
قیمت پشت جلد:190,000 تومان
نویسنده

ناشر

موضوع

قطع کتاب

نوبت چاپ

دوم

سال انتشار

1402

تعداد صفحه

235

جلد کتاب

شومیز

زبان کتاب

فارسی

برای ثبت درخواست تامین، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

قیمت اصلی: 190,000 تومان بود.قیمت فعلی: 136,800 تومان.

موجود در انبار

torobpay
هر قسط با ترب‌پی: 34,200 تومان
۴ قسط ماهانه. بدون سود، چک و ضامن.
QR Code
قیمت پشت جلد:190,000 تومان

با خرید این محصول 14 سکه معادل 2,736 تومان در باشگاه مشتریان دریافت کنید!

ارسال رایگان پستی برای سفارش های بالای 1,000,000 تومان

امکان ارسال سفارش به صورت کادوپیچ

کادوپیچ

برای اینکه سفارش رو کادوپیچ براتون ارسال کنید، باید بعد از اضافه کردن کتاب ها به سبد خرید ، وارد سبد خرید بشید و دکمه "کتاب رو براتون کادو کنیم؟" رو بزنید.
حتی میتونید در ادامه آدرس کسی رو که مایلید براش سفارش کادوپیچ شده ارسال بشه رو وارد کنید ;)

پای انگلیسی جماعت هر جا که باز شود، چیزی جز بدبختی ندارد خصوصا اگر رعیت شاه قاجار باشی، مثل عطیه دختر هفده ساله دزفولی.

با آغاز جنگ جهانی اول، پای سربازان بریتانیایی به ایران باز شده است و یکی از شهرایی که آنها با آنجا پا گذاشتد دزفول بود. در این میان عطیه دختری که چشم انتظار آمدن برادر از طهران است، تا زودتر به خانه بخت برود، از سوی یک سرباز انگلیسی مورد تعرض قرار می گیرد.

عطیه که روزگارش را سیاه شده می بیند خودش را به آب و آتش می زند بلکه از این مخمصه و شر انگلیسی رها شود. اما گفتن این حرف به همین سادگی نیست. اکنون اوست، عشقی که در حال از دست دادن است و برادرانی که به خون سربازان اشغالگر انگلیسی تشنه اند.

آیا یک دختر هفده ساله می تواند پای اشغالگران بریتانیایی را از دزفول دور کند یا نه؟

این روایت بخش کوچکی است از ستمی که در هنگامه جنگ جهانی اول بر مردم ایران رفته است

وزن 260 گرم
نویسنده

ناشر

موضوع

قطع کتاب

نوبت چاپ

دوم

سال انتشار

1402

تعداد صفحه

235

جلد کتاب

شومیز

زبان کتاب

فارسی

ویژگی

3
1 نقد و بررسی
طراحی جلد و صفحات کتاب
4
جذابیت محتوا و موضوع کتاب
3
محتوای مفید و آموزنده
2

1 دیدگاه برای گندم هایم را بباف

پاکسازی فیلتر
  1. فاطمه

    طراحی جلد و صفحات کتاب
    جذابیت محتوا و موضوع کتاب
    محتوای مفید و آموزنده

    متن روان و ساده ای داشت، فقط یکسری جاهای کتاب خود نویسنده هم اسم هارو جابجا نوشته بود، بخصوص صفحات ابتدایی کتاب رو چندبار خوندم با بفهمم عطیه کدومه و مینا کدوم…
    و اینکه نمیشه صرفا چون این داستان در تاریخ روایت میشه، بهش گفت تاریخی. چون هیچ نکته تاریخی و اطلاعات تاریخی ای به دانسته های مخاطب اضافه نمیشه. (بنظر من البته)
    و اینکه صرفا یه داستان نسبتا عاشقانه بود و بنظرم میخواست تابو شکنی کنه، ولی دست و پای نویسنده بابت سانسور و فلان بسته بود و باید حدس میزدی چه اتفاقی افتاده.
    در کل من این کتاب رو تموم کردم و اواسط کتاب فکر میکردم خیلی عالیه ولی وقتی مثل فیلمهای ایرانی تموم شد دیگه نتونستم بپذیرمش.
    کتابی نیست بخوام به کسی معرفی کنم.
    با آرزوی موفقیت برای نویسنده عزیز🌸🌱🤲🏻

دیدگاه خود را بنویسید

بریده هایی از کتاب گندم هایم را بباف

اگر کتاب "گندم هایم را بباف " را مطالعه کرده اید، بریده هایی از متن آن را با دیگران به اشتراک بگذارید!

برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

عطیه گفت: «اما آن‌ها هنوز در شهرند.»
یوسف گفت: «اما از دیروز، دیگر جرئت نمی‌ کنند که خیلی در شهر پیدایشان شود و کسی هم آن دوروبر، دیگر مست نمی‌ شود.»
عطیه گفت: «اما این ماجرا می‌ تواند موقتی باشد.»
‌اگر موقتی باشد، آن وقت اجازه‌ اش را از آشیخ می‌ گیریم تا اسلحه به دست شویم. امروز برای این سکوت کردیم که تو ندیدی آن متجاوز چه‌کسی بود!

نگاه عطیه میان جمعیت چرخید. ابراهیم با یوسف و حمید در صف نمازگزاران بودند و کنار هم ایستاده بودند. قبل از شروع نماز، حمید لحظه‌‌‌ای سمت آن‌ها چرخید و به عطیه نگاه کرد. نگاه عطیه و حمید در هم گره خورد. در نگاه حمید پر از سؤال بود.

محمدعلی به اطرافش نگاه کرد و به آدم‌هایی نگاه کرد که در حال رفت‌و‌آمد بودند: «از وقتی که آشیخ آن روز نماز را روی صفه خواند، دیگر هیچ کسی را مست اطراف قنسولگری پیدا نکردند.»
مینا گفت: «یعنی انگلیس‌ها از اینجا رفتند؟»
محمدعلی خندید.
‌آن‌ها که نرفتند؛ اما رفت‌و‌آمدشان به شهر کم شد و یاد گرفتند که نباید مست بچرخند.»