

این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید


نویسنده | |
---|---|
قطع کتاب | |
موضوع | |
نوبت چاپ | اول |
ناشر | |
سال انتشار | 1399 |
1-20 | 21-50 | 51-100 | 101+ |
124,000 تومان | 116,250 تومان | 108,500 تومان | 100,750 تومان |
برای ثبت درخواست تامین، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
155,000 تومان قیمت اصلی: 155,000 تومان بود.124,000 تومانقیمت فعلی: 124,000 تومان.
موجود در انبار
با خرید این محصول 12 سکه معادل 2,480 تومان در باشگاه مشتریان دریافت کنید!
ارسال رایگان پستی برای سفارش های بالای 500,0000 تومان
امکان ارسال سفارش به صورت کادوپیچ
کادوپیچ
برای اینکه سفارش رو کادوپیچ براتون ارسال کنید، باید بعد از اضافه کردن کتاب ها به سبد خرید ، وارد سبد خرید بشید و دکمه "کتاب رو براتون کادو کنیم؟" رو بزنید.
حتی میتونید در ادامه آدرس کسی رو که مایلید براش سفارش کادوپیچ شده ارسال بشه رو وارد کنید ;)
«ملکه بامیان» کتابی با شالودۀ واقعی است که توانسته داستانی با طعم عشق و جنگ را در معرض احساس مخاطب قرار دهد. «معصومه حلیمی» با هدف معرفی گوشه های پنهان زندگی قوم هزاره که مظلوم و شیعه مذهب هستند، دست به نگارش این کتاب زده است و سعی نموده در آن تصویری واقعی از آثار بد جنگ و جدال را بر زنان و کودکان نشان دهد.
داستان « ملکه بامیان» حکایت دختری است که از کودکی شاهد حملۀ طالبان به مرکزی ترین منطقه هزاره ها بوده و ترس و وحشت را با تمام جسم جان حس کرده است. داستان با شادی کودکانۀ او شروع می شود و ناگهان در ظهر یک روز خسته که قهرمان قصه به هوای بوی دلپذیر آبگوشت سر سفره نشسته است، بر سر و او خراب می شود. برادر و پدربزرگش را جلوی چشمانش مردان بدقوارۀ ریش بلند به یغما می برند و تا به خود می جنبد، می بیند تمام روستایشان آشفته نبود مردانشان شده و در حال گریستن است.
داستان به گونه زیبایی راوی احساسات غریبانه و پاک دخترک است. آنجایی که همه مخاطبان منتظر است تا مادر چگونه به پیش علی که از چنگ طالبان فرار کرده است می رسد، ملکه قصه برادر را رها کرده و از غصه اش در مورد ماکیانی می گوید که مادرش به عنوان مژدگانی به پسر دایی اش داده و لحظه هایی را روایت می کند پس از بمباران جوجه های ماکیان را ندیده است.
«الاغ مثل اینکه حرف مرا شنید. درحین عبوراز راه باریک ، پایش لیز خورد. پرت شد توی آن رودخانۀ پرآب. آیه ام نهیب زد: “یا امام ضامن! خودت ضامن دخترم شو.”
رودخانه خدیجه را در یک چشم بر هم زدن بلعید . الاغ تا گردن، زیر آب فرو رفته بود و در آب دست و پا می زد. علی خودش را انداخت توی آب. آیه مرتب دست هایش را به هم می مالید و دعا می خواند. در آخر آیه طاقت نیاورد و با وجود خواهش های علی خودش را به آب زد.
موهایم از ترس سیخ شده بود و از زیر کلاهم در آمده بود. خدا خدا می کردم خدیجه زنده باشد. درست بود او گاهی خیلی اذیتم می کرد، اما مگر می شد دوستش نداشته باشم! اونه فقط هم بازی ام بلکه خواهرم بود.
کفش های خدیجه روی آب پرسه می زد…»
وزن | 244 گرم |
---|---|
نویسنده | |
قطع کتاب | |
موضوع | |
نوبت چاپ | اول |
ناشر | |
سال انتشار | 1399 |
تعداد صفحه | 276 |
جلد کتاب | شومیز |
زبان کتاب | فارسی |
شابک | 9786226837422 |
4 دیدگاه برای ملکه بامیان
پاکسازی فیلتربرای ثبت نقد و بررسی وارد حساب کاربری خود شوید.
بریده هایی از این کتاب
متن ارسال بعد از بررسی تایید و منتشر خواهد شد.
برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
-
خدیجه
من دیگر نمیتوانم پیش رفیقهایم کفشهای کهنه و پارهای را که سر ناخنهای پایم از آن بیرون میآید، بپوشم.
آیهام گفت: «از سیری است، از سیری. دختر! خدای خود را شکر کن که کفش داری. خانه آتهقادر۵ فقط یک دانه چَپلی۶ پیدا میشود و بس. همان را هم آته میپوشد و هم بچه. بچههایش گاهی وقتها در چله زمستان، پای لخت کتی برفها راه میروند و آخ هم نمیگویند.»
-
خدیجه
چشم دواندم. اول پسرک و مادرش را نیافتم؛ اما خوب که نگاه کردم، دیدمش. کنار یک زن لاغر و تکیده؛ که سردی کوهستان صورتش را قرمز کرده بود، نشسته بود و مرتب گریه و زاری میکرد. پسرش هنوز به هوش نیامده بود. اگر هم آمده بود، خیلی بیحال و بیرمق بود، چون نه صدایی از او شنیده میشد و نه حرکتی میکرد. پیرزن کناریاش مرتب کنار گوشش چیزهایی میگفت؛ اما زن فقط سرش را تکان میداد و صدای گریهاش بلندتر میشد.
-
خدیجه
همه وجودم چشم شده بود و در را میپایید. همه را میدیدم. از خاله و عمه گرفته تا دختر همسایه؛ اما انگار هیچیک از افراد خانوادهام، خیال آمدن نداشتند. با اینکه ساعتها از آمدنم به غار میگذشت اما انگار هنوز آبادیهای اطراف را بمباران میکردند. صدای انفجار با صدای قلبم، آمیخته شده بود. دلدل میکردم که خودم را به بیرون غار برسانم؛ اما فشار جمعیت به قدری بود که کسی نمیتوانست حتی دستش را تکان دهد. اگر روی تختهسنگی قرار نداشتم، حتماً زیر دست و پا له میشدم. دیگر نه از داییام خبری بود و نه از نوازشهایش. انگار جمعیت او را بلعیده بود.
لیبل "خریدار محصول" Mahdi (این محصول را خرید کرده است.) –
خدا یکی رو از عرش به فرش میاره، یکی هم از فرش به عرش میبره، داستانی پر از تلنگرهای دقیق که در دل قصه باید پیداش کنیم…..
علی –
داستانی پر از اتفاق داره
علی –
کتاب گیرایی هست نثر خوبی داره
خانم (این محصول را خرید کرده است.) –
زیباست خوندنش توصیه میشه