خاطرات عزت شاهی
خاطرات عزت شاهی قیمت اصلی: 175,000 تومان بود.قیمت فعلی: 148,750 تومان.
بازگشت به محصولات
اقلیت
اقلیت قیمت اصلی: 115,000 تومان بود.قیمت فعلی: 97,750 تومان.
اشتراک گذاری

این کالا را با دوستان خود به اشتراک بگذارید

دختر شینا

دختر شینا

روایتی از زندگی همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر

(دیدگاه کاربر 20)
نویسنده

ناشر

موضوع

قطع کتاب

نوبت چاپ

صد و دهم

سال انتشار

1394

قیمت بر اساس تعداد خرید
1-10 11-20 21-100 101+
191,250 تومان 180,000 تومان 168,750 تومان 157,500 تومان

برای ثبت درخواست تامین، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

قیمت اصلی: 225,000 تومان بود.قیمت فعلی: 191,250 تومان.

موجود در انبار

با خرید این محصول 19 سکه معادل 3,825 تومان در باشگاه مشتریان دریافت کنید!

ارسال رایگان پستی برای سفارش های بالای 500,0000 تومان

امکان ارسال سفارش به صورت کادوپیچ

کادوپیچ

برای اینکه سفارش رو کادوپیچ براتون ارسال کنید، باید بعد از اضافه کردن کتاب ها به سبد خرید ، وارد سبد خرید بشید و دکمه "کتاب رو براتون کادو کنیم؟" رو بزنید.
حتی میتونید در ادامه آدرس کسی رو که مایلید براش سفارش کادوپیچ شده ارسال بشه رو وارد کنید ;)

بهناز ضرابی‌زاده در «دختر شینا» قدم به قدم وارد زندگی قدم خیر محمدی کنعان شده است تا زندگی او با سردار شهید ستار ابراهیمی هژیر را روایت ‌کند و همدم شب‌های تنهایی این زن و فرزندانش شود؛ شب‌هایی که قدم خیر و فرزندانش وضعیت قرمز را تجربه می‌کردند و پدر در مناطق جنگی مشغول دفاع در برابر دشمن بود.

این کتاب حکایتی از یک زندگی در پشت صحنه جنگ است؛ خاطرات زنی که در طول هشت سال ازدواجش با یکی از سرداران دفاع‌مقدس، با دشواری‌های دوری همسر و بزرگ کردن فرزندانش، کنار آمد و به تنهایی زندگی‌ را اداره کرد، چهار دختر و یک پسر به دنیا آورد و همسرش فقط موقع به دنیا آمدن یکی‌شان در کنارش بود.

«دختر شینا» از معدود کتاب‌های خاطرات است که زندگی پرفراز و نشیب یک دختر جوان روستایی را در برابر چشمان ما به نمایش می‌گذارد، دختری که آن‌قدر می‌ایستد و می‌افتد و دوباره برمی‌خیزد تا جنگ را تحقیرکند.

«دختر شینا» از 19 فصل تشکیل شده و از روایت کودکی قدم خیر آغاز می‌شود؛ از زمانی که نامش را به خاطر قدم خوشی که داشت «قدم خیر» گذاشتند تا زمانی که حماسه زندگی‌اش را در پشت جبهه‌ها رقم زد. ضرابی‌زاده هم توانسته با تیزبینی و هوشمندی یک نویسنده، همه صحنه‌ها و فضاهای کتاب را اثرگذار و ملموس روایت کند.

 

متن تقریظ رهبر انقلاب بر این کتاب‌ـ که خاطرات خانم قدم‌خیر محمّدی‌کنعان از همسر شهیدش (سردار حاج ستار ابراهیمی هژیر) و به قلم خانم ضرابی‌زاده است‌ـ بدین شرح است:
بسمه‌تعالی
رحمت خدا بر این بانوی صبور و با‌ایمان؛ و بر آن جوان مجاهد و مخلص و فداکاری که این رنج‌های توان‌فرسای همسر محبوبش نتوانست او را از ادامة جهاد دشوارش باز دارد.
جا دارد از فرزندان این دو انسان والا نیز قدردانی شود.

دختر شینا روایت زندگی یکی از آن هزاران زن صبوری ست که حالا نسلشان در حال انقراض است. باید روایت زندگی دختر شینا ها را برای دختران امروز گفت تا ریشه درخت کهنسال و مهربان مادری نخشکیده. دختر شینا روایت پایان خوش زنی ست که چون خیالش از عهد پیمان مردم با ولی فقیه و ادامه حیات انقلاب راحت شد، فردای نهم دی سرش را گذاشت بر بستر و هفت روز بعد پر کشید.

وزن 340 گرم
نویسنده

ناشر

موضوع

قطع کتاب

نوبت چاپ

صد و دهم

سال انتشار

1394

تعداد صفحه

263

جلد کتاب

شومیز

زبان کتاب

فارسی

شابک 9786001752629
4.8
20 نقد و بررسی
طراحی جلد و صفحات کتاب
5
جذابیت محتوا و موضوع کتاب
5
محتوای مفید و آموزنده
5

20 دیدگاه برای دختر شینا

پاکسازی فیلتر
  1. محمد

    این کتاب انصافا از اون کتابایی که تو خاطر آدم میمونه…. واقعا محشره

  2. راضیه

    روایتی جذاب و غم انگیز از صبرو استقامت بانویی که به تنهایی بار زندگی 5نفری را همراه باسختی زیاد در دوران جنگ و پس از آن درغیاب همسر به دوش می کشد.

  3. Hosna

    خاطرات صبوری یک بانو که بار زندگی رو در غیاب همسر به دوش می کشه

  4. محمد مهدی

    واقعا باید خوند و حس کرد…

  5. زهرا

    کتابی بسیار زیبا و روان از زندگی شهید ستار ابراهیمی با ۵ فرزند از زبان همسر ایشان! خیلی قشنگ بود. اگر از خواندن زندگینامه شهید از زبان همسر لذت میبرید این یکی از نمونه های خیلی عالی آن است

  6. مهسا

    عالی خیلی آموزنده بود

  7. motaharehebrahimzadeh1376

    واقعا عالی بود و خیلی خوب زندگی را در دوران جنگ به تصویر کشیده بود. لذت بردم.

  8. ملیحه

    یه کتاب عالی و پراز نکات تربیتی

  9. علی

    روایت بسیار خوبی داره

  10. کبری

    از بهترین کتابهایی هست که خوندم حدود چندسال پیش

  11. علی

    سبک روان وزیبای کتاب انسان را به عمق ماجرا می‌کشاند وبسیار اثرگذار می‌ساخت
    درود به روان شهدا که همواره مدیون مجاهدت‌ها ورشادت‌های آن‌ها هستیم ودرود به همسران وخانواده‌های آن‌ها که مدیون صبوری و مقاومتشان هستیم
    ودرود بر روایتگران این همه رشادت ومقاومت که لحظات درخشانی را برای فهم و درک یک ملتی به ثبت رساندند.

  12. علی

    چقدر کتاب خوبی بود، من کتاب در مورد زندگینامه شهدا از زبان همسرانشون زیاد خوندم این کتاب تفاوتی که با بقیه کتاب‌ها داشت این بود که بیشتر به همسر شهید پرداخته شده بود تا خود شهید و من این تفاوت رو خیلی دوست داشتم و باعث جذابیت کتاب شده بود.

  13. خانم

    کتابایی که زندگینامه واقعی دارن خواندنی هستن مخصوصا در مورد شهدا

  14. امیر

    روایتی از یک جهت شیرین و از طرفی غم انگیز از این شیرزن ایرانی

  15. فاطمه

    خیلی قشنگ بود داستانش…

  16. خانوم ایزدی (این محصول را خرید کرده است.)

    خیلی این کتاب رو دوست داشتم خیلی .. بسیار جذاب بود و غم انگیز و تاثیرگذار و قابل باور

  17. ساجده (این محصول را خرید کرده است.)

    بنظرم تو مواردی که همسر شهید ، از دوری شکایت میکنه یا از تنها موندن به همسرش ، گله می کنه ؛ از کلیشه دوره و به واقعیت نزدیک تره

  18. مائده عبادتی

    کتاب خوبیه ، یکی از بهترین های ادبیات دفاع مقدسه …

  19. batool.c

    طراحی جلد و صفحات کتاب
    جذابیت محتوا و موضوع کتاب
    محتوای مفید و آموزنده

    خیلی کتاب قشنگی بود
    ما از این شیرزن ها زیاد داریم و چقدر خوب که خاطراتشون نوشته بشه و درس زندگی بشه برای ما خواننده ها
    این کتاب، داستان زندگی همسر شهید دفاع مقدس رو با تمام اتفاقات تلخ و شیرین به زبان ساده و روان روایت میکنه.

  20. ریحانه سادات

    طراحی جلد و صفحات کتاب
    جذابیت محتوا و موضوع کتاب
    محتوای مفید و آموزنده

    حقیقتاً عالی بود 👌🏻
    منِ دهه هشتادی بعد از خوندن این کتاب متوجه شدم که همسران شهدا عجب رشادت ها و از خود گذشتگی ها که نکردن و ما چقدرررر به گردن شون حق داریم…

دیدگاه خود را بنویسید
قیمت بر اساس تعداد خرید
1-10 11-20 21-100 101+
191,250 تومان 180,000 تومان 168,750 تومان 157,500 تومان
شناسه محصول: 41290 دسته: , , , برچسب: , , ,

بریده هایی از این کتاب

برای ارسال بریده کتاب، ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.

از اینکه می‌دیدم پدرم این‌قدر مرا دوست دارد خوشحال بودم.
می‌دانستم به خاطر علاقه‌ای که به من دارد راضی نمی‌شود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛
اما مگر فامیل کوتاه می‌آمدند. پیغامی فرستادند،دوست و آشنا را واسطه می‌کردند تا رضایت پدرم را جلب کنند.

صدای زلاله اذان مغرب توی شهر می‌پیچید.
اشک از چشمانم سرازیر شده بود.
به خدا التماس کردم: «خدایا به این وقت عزیز قسم، بچه‌هایم را یتیم نکن. مهدی هنوز درست و حسابی پدرش را نمی‌شناسد. خدیجه و معصومه بدجوری بابایی شده‌اند. ببین چطور بی‌قرار و منتظرند بابایشان از راه برسد.
خدایا! شوهرم را صحیح و سالم از تو می‌خواهم.»

این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رفت.
مدام با خودم می‌گفتم: «قدم! گفتی چشم و باید منتظر از این بدترش باشی.»

می‌خندید و دندان‌های سفیدش برق می‌زد. کاش کسی نبود. کاش آن جمعیت گریان و سیاه پوش دور و برمان نبودند. دلم می‌خواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانی اش را ببوسم.
زیر لب گفتم: «خداحافظ» همین.

… انگار توی این دنیا نبود…. همینطور پشت سر هم خاطراتش را به یاد می آورد و تعریف می کرد.
از صبح چهارم دی توی کشتی بودیم؛ بدون آب و غذا. منتظر شب بودیم تا یک طوری بچه ها را خبر کنیم. شب که شد، من زیرپوشم را در آوردم و طرف بچه های خودمان تکان دادم. اتفاقا نقشه ام گرفت. بچه های خودی مرا دیدند. گروهی هم برای نجاتمان آمدند، اما آتش دشمن و جریان آب نگذاشت به کشتی نزدیک بشوند.
رو کرد به من و گفت: حسین آقای بادامی را که می شناسی؟!
گفتم: آره، چطور؟!
گفت: بنده خدا بلندگویی را گذاشته بود جلوی رود و طوری که صدایش به ما برسد، دعای صباح را می خواند. آنجا که می گوید یا ستار العیوب، ستار را سه چهار بار تکرار می کرد که بگوید ستار! ما حواسمان به تو است. تو را داریم یک بار هم به ترکی خیلی واضح گفت منتظر باش، شب برای نجاتتان به آب می زنیم.
خندید و گفت: عراقی ها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند.

من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: «حرف بدی زدم!» گفت: «یعنی من دست بچه‌هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آن وقت جواب بچه‌های شهدا را چی بدهم. یعنی از روی بچه‌های شهدا خجالت نمی‌کشم؟!» گفتم: «حالا مگر بچه‌های شهدا ایستاده‌اند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آن‌ها که نمی‌فهمند ما کجا می‌رویم.» نشست وسط اتاق و گفت: «ای داد بی‌داد. ای داد بی‌داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته‌ گل‌هایی جلوی چشم ما پرپر می‌شوند. خیلی‌هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن‌ها لباس نو می‌خرد؟»