بریده هایی از کتاب "آوای کوهستان"

خدیجه

حالا هم همین‌طور بود. به نظرش رسیده بود که کایو، درحالی‌که کمی در راهرو خم شده بود، سعی کرده بود به خاطر پازدگی‌اش با او هم‌دردی کند.
او شش ماه نزد این خانواده بود و حالا از تمام این مدت، شینگو فقط همین یک کلمه را به خاطر داشت. احساس کرد که عمری از دست رفته است.

خدیجه

شینگو خودش هم به اندازهٔ کافی با این حالات خودش آشنا بود، ولی احساس غریبی شبیه ترس داشت. هر قدر بیش‌تر تلاش می‌کرد آن دختر را به یاد آورد، کم‌تر موفق می‌شد. گاهی همراه چنین کندوکاوهای بی‌فایده‌ای اسیر احساسات هم می‌شد.

خدیجه

شینگو شهرستانی بود و هیچ‌وقت به ادای صحیح کلمات و لهجهٔ توکیو اطمینان نداشت. شوئیچی بزرگ‌شدهٔ توکیو بود.
«وقتی خیال کردم گفته بود “پازدگی”، لحن مطبوعی داشت، بسیار آرامش‌بخش و متشخص بود. توی راهرو ایستاده بود. حالا که گفته‌اش واقعاً برایم مشخص شده، حتی اسمش را هم به یاد ندارم. یادم نیست چه لباسی می‌پوشید، یا صورتش چه شکلی بود. گمان می‌کنم شش ماهی پیش ما بود.»
شوئیچی، که با این حالات پدرش آشنا بود، دل به دل پدر نداد و گفت «در همین حدود.»

خدیجه

«آن دختر، کایو، به نظرم دو سه روز قبل از رفتنش بود، وقتی رفته بودم قدم بزنم یک تاول روی پایم زده بود و به او گفتم احتمالاً قارچ است. او گفت “پازدگی” است. از این حرفش خوشم آمد. لحنی آرامش‌بخش و قدیمی داشت. خیلی خوشم آمد، اما حالا که درست فکر می‌کنم، انگار گفته بود “کفش‌زدگی”. به نظرم در شیوهٔ گفتنش یک چیز غلط بود. بگو “پازدگی”.»
«پازدگی.»
حالا بگو «کفش‌زدگی.»
«کفش‌زدگی.»
«درست فکر کرده بودم. کلمه را درست ادا نکرده بود.»

خدیجه

در چنین مواقعی صحبت کردن برایش مشکل می‌شد. «بگذار ببینم. اسم آن خدمت‌کاری که چند روز پیش از این‌جا رفت چه بود؟»
«منظورتان کایو است؟»
«کایو، بله، خودش است. او چه روزی از این‌جا رفت؟»
«پنجشنبهٔ پیش. حالا پنج روز است.»
«پنجشنبهٔ پیش؟ همین پنجشنبه که گذشت از پیش ما رفت و من هیچ‌چیز به یاد ندارم؟»
از نظر شوئیچی این رفتار پدرش قدری مبالغه‌آمیز بود.

خدیجه

در حقیقت، چیزی بیش از این واقعیت ساده که پدرش در فکر است بر او آشکار بود. می‌دانست پدرش سعی می‌کند چیزی را به یاد آورد.
شینگو کلاهش را از سر برداشت و در عالم حواس‌پرتی مدتی آن را در دست راستش نگه داشت، بعد آن را روی زانویش گذاشت و شوئیچی کلاه را از جارختیِ بالای سرشان آویخت.

خدیجه

اوگاتا شینگو، که اندکی اخم‌هایش در هم رفته بود و دهانش کمی باز بود، در فکر فرورفته بود. شاید از نظر یک غریبه این‌طور به نظر نمی‌رسید. ممکن بود به نظر بیاید چیزی او را غمگین کرده است.
پسرش شوئیچی آن‌قدر این حالت پدرش را دیده بود که کم‌تر به آن فکر می‌کرد و می‌دانست قضیه از چه قرار است.

پرداخت آنلاین امن

پرداخت با کارت‌های شتاب

ارسال سریع

ارسال در کوتاه‌ترین زمان

ضمانت بازگشت کالا

ضمانت تا حداکثر ۷ روز

پشتیبانی پاسخ‌گو

پشتیبانی و مشاوره فروش

ارسال هدیه

ارسال کالا به صورت کادویی

فروشگاه اینترنتی کتابستان، جایی است برای گشت و گذار مجازی دربین هزاران عنوان کتابِ پرفروش، به روز و جذاب از ناشران مطرح کشور و خرید آسان کتاب از هر نقطه ایران عزیز بیشتر بخوانید..

  • تلفن: 02191010744
  • تهران: میدان انقلاب .خیابان انقلاب. نرسیده به فخررازی. پلاک 1260
  • ایمیل: info @ ketabestan.net
سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.