یکی از دوستانش نقل میکرد که: سالها پس از شهادت ابراهیم در یکی از مساجد تهران مشغول فعالیت فرهنگی بودم. روزی در این فکر بودم که با چه وسیلهای ارتباط بچهها را با مسجد و فعالیتهای فرهنگی حفظ کنیم؟ همان شب ابراهیم را در خواب دیدم. تمامی بچههای مسجد را جمع کرده و میگفت: از طریق تشکیل هیئت هفتگی، بچهها را حفظ کنید!
بریده هایی از کتاب "سلام بر ابراهیم (جلد اول)"
مریم
آدم هر کاری که میتواند باید برای بندههای خدا انجام دهد. مخصوصاً این مردم خوبی که داریم. هر کاری که از ما ساخته است. باید برایشان انجام دهیم. نشنیدی که حضرت امام فرمودند: «مردم ولی نعمت ما هستند.»
مریم
در همان ایام خبر رسید که از فرماندهی سپاه غرب، مسئولی برای گروه اندرزگو انتخاب شده و با حکم مسئولیت راهی گیلانغرب شده. ما هم منتظر شدیم ولی خبری از فرمانده نشد. تا اینکه خبر رسید، جمال تاجیک که مدتی است به عنوان بسیجی در گروه فعالیت دارد همان فرمانده مورد نظر است! با ابراهیم وچند نفر دیگربه سراغ جمال رفتیم. از او پرسیدیم: چرا خودت را معرفی نکردی؟! چرا نگفتی که مسئول گروه هستی؟ جمال نگاهی به ما کرد وگفت: مسئولیت برای این است که کار انجام شود. خدا را شکر، اینجا کار به بهترین صورت انجام میشود. من هم از اینکه بین شما هستم خیلی لذت میبرم. از خدا هم به خاطر اینکه مرا با شما آشنا کرد ممنونم. شما هم به کسی حرفی نزنید تا نگاه بچهها به من تغییر نکند. جمال بعد از مدتی در عملیات مطلعالفجر در حالی که فرمانده یکی از گردانهای خط شکن بود به شهادت رسید.
مریم
آن شب و در آن بیابان هر چه به اطراف میرفتیم چیزی جز دشت نمیدیدیم. لذا در همانجا به سجده رفتیم و دقایقی در این حالت بودیم. خدا را به حق حضرت زهرا(س)وائمه معصومین قسم میدادیم. او ادامه داد: در آن بیابان ما بودیم و امام زمان(عج) فقط آقا را صدا میزدیم و از او کمک میخواستیم. اصلاً نمیدانستیم چه کارکنیم. تنها چیزی که به ذهن ما میرسید توسل به ایشان بود. ٭٭٭ هیچکس نفهمید آن شب چه اتفاقی افتاد! در آن سجده عجیب، چه چیزی بین آنها و خداوند گفته شد؟ اما دقایقی بعد ابراهیم به سمت چپ نیروها که در وسط دشت مشغول استراحت بودند رفت! پس از طی حدود یک کیلومتر به یک خاکریز بزرگ میرسد. زمانی هم که به پشت خاکریز نگاه میکند. تعداد زیادی از انواع توپ و سلاحهای سنگین را مشاهده میکند.
مریم
در عصری که نوجوان وجوان ما با تأثیر پذیری از الگوهای کم مایه در عرصههای ورزشی و هنری و… در کوره راههای زندگی، یوسفوار هر گامشان را چاهی در پیش، و گرگی در لباس میش در کمین است، مروری بر زندگی ابراهیمها میتواند چراغی در شب ظلمانی باشد. چرا که پیر ما فرمود: «با این ستارهها راه را میشود پیدا کرد.»
مریم
گفتم: آقا ابرام، خیلی قشنگ حرف زدی، روی من هم تأثیر داشت. خندید و گفت:ای بابا ما چیکارهایم. فقط خدا، همه اینها را خدا به زبانم انداخت. انشاءالله که تأثیر داشته باشد. بعد ادامه داد: مطمئن باش چیزی مثل برخورد خوب روی آدمها تأثیر ندارد. مگر نخواندهای، خدا در قرآن به پیامبرش میفرماید: اگر اخلاقت تند(وخشن) بود، همه از اطرافت میرفتند. پس لااقل باید این رفتار پیامبر را یاد بگیریم.
مریم
محور همه فعالیتهایش نماز بود. ابراهیم در سخت ترین شرایط نمازش را اول وقت میخواند. بیشتر هم به جماعت و در مسجد. دیگران را هم به نمازجماعت دعوت میکرد. مصداق این حدیث بود که امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند: هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زیر بهره میگیرد: «برادری که در راه خدا با او رفاقت کند، علمی تازه، رحمتی که در انتظارش بوده، پندی که از هلاکت نجاتش دهد، سخنی که موجب هدایتش شود و ترک گناه.»
مریم
دنیا همین است، تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده، حال و روزش همین است. اما اگر انسان سرش را به سمت آسمان بالا بیاورد و کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد، مطمئن باش زندگیش عوض میشود و تازه معنی زندگی کردن را میفهمد.