او همیشه از خدا میخواست گمنام بماند،چرا که گمنامی صفت یاران محبوب خداست
بریده هایی از کتاب "سلام بر ابراهیم (جلد اول)"
حمید درویشی شاهکلائی
مدتی گذشت، تا اینکه یک شب متوجه شدم ابراهیم ساعتها با پهلوان عباس خلوت کرده و مشغول صحبت است.
آخر شب وقتی پیش من آمد گفت: این پهلوان عباس دستش خالی است. میخواهد دختر شوهر بدهند، اما نمیتواند جهیزیه تهیه کند. می توانی بی سر و صدا کاری انجام دهی؟
صبح فردا با ابراهیم راهی بازار شدیم. از هر بازاری که می شناختیم کمک گرفتیم.
یک نفر فرش داد. یک نفر ظرف و ظروف و دیگری رخت و لباس. خلاصه جهیزیه خوبی برای دختر پهلوان عباس تهیه شد.
نمیدانید این پیرمرد چقدر خوشحال شد. هربار ابراهیم را می دید از جا بلند می شد و مانند فرزندش او را در آغوش می گرفت و دعایش می کرد.
پهلوان عباس چهل سال پیش پیرمرد بود و به یقین الان زنده نیست، اما ابراهیم کاری کرد که او بنده خوب خدا شد. اهل نماز و مسجد و… او از تمام گذشته اش توبه کرد.
عطیه
ابراهیم در موارد جدیّت کار بسیار جدی بود. اما در موارد شوخی و مزاح بسیار انسان خوش مشرب و شوخ طبعی بود. اصلا یکی از دلائلی که خیلیها جذب ابراهیم می شدند همین موضوع بود.
عطیه
پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!
لبخند از چهره همیشه خندان لیراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب، آخر چرا!!
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک شد. صدایش هم لرزان و خسته:
دیشب پسرم را در خواب دیدم. به من گفت: درمدتی که ما گمنام و بی نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات حضرت زهرا (س) به ما سر میزد. اما حالا، دیگر چنین خبری نیست!
پسرم گفت:《شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند!》
پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود.
به ابراهیم نگاه کردم. دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد و پایین میآمد. میتوانستم فکرش را بخوانم. گمشدهاش را پیدا کرده بود. 《گمنامی!》
عطیه
جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم.
مرا به آرامی بلند کرد. از میدان مین خارج شد. در گوشه ای امن مرا روی زمین گذاشت. آهسته و آرام.
من دردی حس نمیکردم! آن آقا کلی با من صحبت کرد.
بعد فرمودند: کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی.
مرا به دوش گرفت و حرکت کرد. آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خود معرفی کرد. خوشا به حالش
عطیه
فردا از پیرمردی که داخل آشپزخانه کار میکرد پرس و جو کردم. فهمیدم که بچه های آشپزخانه همگی اهل نماز شب هستند.
ابراهیم برای همین به آنجا میرفت، اما اگر داخل مقر نماز شب می خواند همه میفهمند.
این اواخر حرکات و رفتار ابراهیم من را یاد حدیث امام علی(ع) به نوف بکالی می انداخت که فرمودند:
《شیعه من کسانی هستند که عابدان در شب و شیران در روز باشند.》
مریم
ابراهیم مصداق حدیث نورانی امام رضا(ع)بود که میفرماید: «هر کس برای مصائب ما گریه کند و دیگران را بگریاند، هر چند یک نفر باشد اجر او با خدا خواهد بود. هر که در مصیبت ما چشمانش اشکآلود شود و بگرید، خداوند او را با ما محشور خواهد کرد.»
مریم
روش امر به معروف و نهی از منکر ابراهیم در نوع خود بسیار جالب بود. اگر میخواست بگوید که کاری را نکن سعی میکرد غیر مستقیم باشد. مثلاً دلایل بدی آن کار از لحاظ پزشکی، اجتماعی و… اشاره میکرد تا شخص، خودش به نتیجه لازم برسد. آنگاه از دستورات دین برای او دلیل میآورد
مریم
توی زورخانه خیلیها میخواهند ببینند چه کسی از بقیه زورش بیشتر است و چه کسی هم زودتر خسته میشود. اگر روزی میاندار ورزش شدی تا دیدی کسی خسته شده، برای رضای خدا سریع ورزش را عوض کن. من زمانی میاندار ورزش بودم و این کار را نکردم، البته منظوری نداشتم اما بیدلیل بین بچهها مطرح شدم ولی تو این کار را نکن! ابراهیم میگفت: انسان باید هر کاری حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام دهد. آگاه باش عالم هستی ز بهر توست غیراز خدا هرآنچه بخواهی شکست توست
مریم
توی زورخانه خیلیها میخواهند ببینند چه کسی از بقیه زورش بیشتر است و چه کسی هم زودتر خسته میشود. اگر روزی میاندار ورزش شدی تا دیدی کسی خسته شده، برای رضای خدا سریع ورزش را عوض کن. من زمانی میاندار ورزش بودم و این کار را نکردم، البته منظوری نداشتم اما بیدلیل بین بچهها مطرح شدم ولی تو این کار را نکن! ابراهیم میگفت: انسان باید هر کاری حتی مسائل شخصی خودش را برای رضای خدا انجام دهد. آگاه باش عالم هستی ز بهر توست غیراز خدا هرآنچه بخواهی شکست توست