مادر گفت: «وقتی تو به دنیا آمدی، پدرت در آرزوی پسر بود، برای همین تو را به آرزوهای خود وامیداشت.» «رسول خدا نیز پسری نداشت، اما فرزند دخترش، اکنون عزیزترین بندهٔ خداست برزمین.»
بریده هایی از کتاب "نامیرا"
مریم
خدا سوگند! اگر همهٔ بندگان خدا یکدیگر را به نیکی سفارش کنند و از بدی باز دارند، هیچ ضعیف و درماندهای باقی نمیماند. اما اکنون روزگاری است که پاکان را به ناروا میکشند و حق زندگی را از ضعیفان میگیرند. گویا حاکمان، این امت را از خود نمیدانند و خود را از مسلمانان جدا میپندارند، اما خداوند هرگز ستمهای آنان را فراموش نمیکند که به هر بهانه ای بندگان خدا را میآزارند، در سنت رسولش بدعت میگذارند و طفلی را بر مسلمانان امیر میکنند که دین رسول خدا را بازیچهٔ دنیای خویش کرده و امت اسلامی را بیچاره و ناتوان میخواهد.»
مریم
«هانی گفت؛ عمار یاسر در جنگ صفین بر سر معاویه فریاد زد که ما پیش از این، بر سر نزول آیات با شما جنگیدهایم و امروز، بر سر تأویل و تفسیر آن با شما میجنگیم… و اکنون ما باید آن کنیم که عمار کرد!»
مریم
و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمیکنم، که تکلیف خود را از حسین میپرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت میخواهم. و من… حسین را برای دنیای خویش نمیخواهم، که دنیای خود را برای حسین میخواهم. آیا بعد ازحسین کسی را میشناسی که من جانم را فدایش کنم؟
مریم
«ترسی از شما ندارم، چه مشرک باشید، چه حرامی یا مسلمان؛ چرا که به زودی مشرکان و حرامیان و مسلمانان همپیمان میشوند تا در همین بیابان و همین گودال بهترین بندهٔ خدا و فرزند رسولش را بکشند و بر کشتهاش پایفشانی کنند.»