پس چگونه علی را هر روز در شام دشنام میگویند و حسین بر نمیآشوبد!؟» شبث گفت: «در خاندان بنیهاشم، کم ندیدهایم که برای حقی بزرگتر، از حق خویش میگذرند.»
بریده هایی از کتاب "نامیرا"
شهیده بانو
از هانی نپرسیدی که چرا مسلمانان خون یکدیگر را میریزند تا دین رسول خدا را یاری کرده باشند؟! در حالیکه رسول خدا جز با مشرکان و کفار نمیجنگید؟!»
پس چگونه علی را هر روز در شام دشنام میگویند و حسین بر نمیآشوبد!؟»
خانم
ربیع آرام به او نزدیک شد و به کنایه سخن گفت: « از هانی نپرسیدی که چرا مسلمانان خون یکدیگر را میریزند تا دین رسول خدا را یاری کرده باشند؟! در حالیکه رسول خدا جز با مشرکان و کفار نمیجنگید؟!»
مریم
ربیع گفت: «پس چگونه علی را هر روز در شام دشنام میگویند و حسین بر نمیآشوبد!؟» شبث گفت: «در خاندان بنیهاشم، کم ندیدهایم که برای حقی بزرگتر، از حق خویش میگذرند.»
مریم
عبدالله گفت: «کیست که نداند حسینبنعلی در علم و تقوا سرآمد روزگار خویش است؟! کیست که نداند فقط حسینبنعلی میتواند قرآن را تأویل کند و حکم خدا را بر ما بخواند؟!» عبیدالله نیم خیز شد و با خشم بهابناشعث نگریست و او سر به زیر انداخت. عبدالله همچنان میگفت: «اما شما از کسی که باید دین شما را اصلاح کند، دعوت کردهاید تا دنیای شما را آباد کند.» حالا عبیدالله کمی آسوده شد. عبدالله کمی آرامتر به سخن ادامه داد و گفت: «در حالی که مردم برای تدبیر دنیای خود با پسر معاویه بیعت کردهاند و به او اختیار دادهاند تا به تدبیر خود، عظمت و عزت اسلام را در جهان پر از شرک و کفر پاس دارد. پس اگر خلیفه خطایی کند، پاسخش شمشیر است؟!»
مریم
«این چه بلایی است که بر مسلمانان وارد شده؟! همه به یک قبله نماز میخوانند، همه به دین یک پیامبر هستند و همه به خون یکدیگر تشنهاند!» امربیع دست از کوبیدن برداشت. گفت: «اگر همه به دین محمد بودند، هیچ خونی بر زمین نمیریخت، پیامبر جز کفار و مشرکان را نکشت!»
مریم
«و اگر سخنان مرا به ضعف تعبیر میکنید، پس بدانید ضعفی که اطاعت خدا در آن باشد، بهتر از قدرتی است که معصیت خدا در آن!
مریم
«به خدا سوگند! اینان جز حماقت و زبونی از مردم چیزی نمیخواهند. من در عجبم از سکوت مردانی که به دانش و نیکی و شرف مشهورند، از نامورانی که مردم به آنها امید بستهاند، اما آنان در برابر ستم سکوت میکنند. آنها بهشت خداوند را آرزو میکنند، در حالی که نه مالی در راه خدا دادهاند و نه جان خویش را به خطر انداختهاند. و تنها به آبروی خویش نزد امیر و خلیفه میاندیشند. در عجبم از دلیران و سردارانی که اگر گمان کنند حقی از خودشان ضایع شده، زمین را و زمان را به آتش میکشند، اما در مقابل حقی که از این مردم ناتوان و رنجور پایمال میشود، چشم خود را میبندند و سازش و سکوت خود را تدبیر و تعقل مینامند. به خدا سوگند! مصیبت اینان از همهٔ مردم بیشتر است.»
مریم
«هیچ وقت فکر نمیکردم دنیا به این فراخی، این چنین برایم تنگ شود.» مادر گفت: «تا وقتی چارهٔ کار را در انتقام ببینی، هرگز دلت آرام نخواهد گرفت.» «و اگر از خون پدرم هم بگذرم، باز دلم آرام نخواهد گرفت. اما تو تنها به خود میاندیشی! مرگ پدر را فراموش کردهای و میخواهی مرا آرام کنی تا جانم را حفظ کرده باشی! ولی من برای ریختن خون قاتلان پدرم، از مرگ هراسی ندارم.» بلند شد و در حیاط قدم زد. امربیع گفت: «پدرت در دفاع از علی کشته شد و تو اگر در دفاع از فرزند علی کشته شوی، من باکی ندارم؛ اما در انتقام از خون پدرت، هرگز تو را یاری نمیکنم.»
مریم
در عجبم از دلیران و سردارانی که اگر گمان کنند حقی از خودشان ضایع شده، زمین را و زمان را به آتش میکشند، اما در مقابل حقی که از این مردم ناتوان و رنجور پایمال میشود، چشم خود را میبندند و سازش و سکوت خود را تدبیر و تعقل مینامند. به خدا سوگند! مصیبت اینان از همهٔ مردم بیشتر است.