اعتقاد هم مثل عشق، دردسرها دارد. شاید که جنسِ عشق و اعتقاد یکی باشد
بریده هایی از کتاب "مردی در تبعید ابدی"
غزل
چشمِ تنگِ دنیادار را یا قناعت پر کند یا خاکِ گور…
غزل
من هنوز جز یک انسانِ سرگشتهی خویش گم کردهی خارِ مغیلان در پا لنگ لنگان تشنه و گرسنه در جستوجوی، هیچکس نیستم، و دردم این است که حتی نمیدانم در جستوجوی چه چیزم و در پی اثبات چه چیز….
غزل
حقیقت به هر حال، چیزی جز حقیقت نیست. بشر، یا کوچک است و کوچکی پذیرفته و از وصول به ادراکِ حقیقت چشم پوشیده، یا بزرگ است آنقدر که بتواند حقیقت را بی واسطه غیر ادراک کند، و یا کوچک است و میکوشد به جهت ادراک حقیقت بزرگ شود.
حال اول حال جاهلان نامتمایل به رهایی از جهل است؛ حال دوم،
غزل
مرز میان شهامت و وقاحت، بسیار باریک است
غزل
تحمل کنید ای دوستان، یاران، وفاداران!
مشقت را به خاطر خدا تحمل کنید؛ اما تسلیم مشقت نشوید
تحمل اندوه به معنای اندوه پرسنی نیست
تحمل درد، غیر از قبدل درد است
غزل
هیچ رفتنی رفتِ حقیقی نیست، هیچ ماندنی ماندِ ابدی…
غزل
آنگاه که با خداوندِ دو عالم و همهی عالمیان سخن میگویی، با صدای بلند بگو، و آنگاه که با خدای خویش راز و نیاز میکنی، با چنان صدایِ بیصدایی بگو که اکر روح میگوید، جسم نشنود
فرق است میان سخن گفتن با خداوند دو عالم و خداوند دل
غزل
اما بدان که کتاب، دریایی ست، و نوجوانِ اسیرِ کتاب، به دریازدهیی ناآشنا با شنا.
تو، بیشک، غرق خواهی شد
غزل
بانو! زمانی که با زمانه خویش نساختی، و با مسندنشینان و امربران ایشان کنار نیامدی، و آنچه را که جاهلان میگویند، جاهلانه باز نگفتی، لاجرم به تبعید ابدی روح گرفتار خواهی شد