صد ره به رخ تو در گشودم من
بر تو دل خویش را نمودم من
جان مایه ی آن امید لرزان را
چندان که تو کاستی، فزودم من
می سوختم و مرا نمی دیدی
امروز نگاه کن که دودم من
تا من بودم نیامدی، افسوس!
وانگه که تو آمدی، نبودم من
صد ره به رخ تو در گشودم من
بر تو دل خویش را نمودم من
جان مایه ی آن امید لرزان را
چندان که تو کاستی، فزودم من
می سوختم و مرا نمی دیدی
امروز نگاه کن که دودم من
تا من بودم نیامدی، افسوس!
وانگه که تو آمدی، نبودم من
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا
هر سحر از کاخ کرم چون که فرو مینگرم
بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه خود باز نبینید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده من
اینه در اینه شد: دیدمش و دید مرا
اینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق فلک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا
سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا
جان دل و دیده منم، گریه خندیده منم
یار پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من ارید نماز
کان صنم قبلهنما خم شد و بوسید مرا