دوری، تنها خاطرهی سبزی بهار را، گلهای زرد و سرخ را و آسمان آبیو سرود ملیمان را زنده میکند. اینبار بهاری را که در رؤیایم بود به چشمم میدیدم. اما بر دیوارهای شهر گیاهی از نوع دیگر هم روییده بود. و آن پردهای بود از نفرت که در جایجای دیوارها به چشم میخورد. پوسترهای ضدکمونیستی که سراسر، دروغ و توهین بود؛ پوسترهایی علیه کوبا، علیه شوروی، پوسترهایی علیه صلح و انسانیت، پوسترهاییکه از آنها بوی خون به مشام میرسید و بوی جنایتهای جاکارتا. این بود آن نوع دیگر رستنی بر دیوارهای شهر.
بریده هایی از کتاب "اعتراف به زندگی"
خدیجه
در بازگشتم به شیلی، گلوگیاه در خیابانها و پارکها به پیشوازم آمد. بهار زیبای ما برگ درختان جنگل را به رنگ سبز روشن نقاشی کرده بود. آنگونه که قلب انسان به عشق نیاز دارد، خیابانهای خاکستری پایتخت ما هم نیازمند گلوگیاه است. طراوت این بهار زیبا را نفس کشیدم. وقتی از کشور خود دور هستیم هرگز زمستان آن را به یاد نمیآوریم. دوری مسافت، سختی زمستان، و شهر و روستای فراموششده، و پاهای برهنهی بچهها در زمستان را از یاد میزداید.