برو مشهد. امام رضا کسی رو دستخالی برنمیگردونن.
بریده هایی از کتاب "تنها گریه کن"
خانم
سرش را آورد بالا واین بار با التماس و بغض خیره شد توی چشمهایم و گفت: «مامان جان! میدونید شهادت داریم تا شهادت. دلم میخواد طوری شهید بشم که احتیاج به غسل نداشته باشم؛ مثل امام حسین بدنم بمونه روی زمین، زیر آفتاب. دعا میکنی برام؟» نمیفهمیدم این بچه کجاها را میدید. غافلگیر شده بودم. من فوق فوقش دعا میکردم پسرم با شهادت عاقبتبهخیر بشود، اما پسرم، فقط آن را نمیخواست؛ آرزو داشت تا آنجا که میشود، شبیه امامش باشد.
خانم
اینهمه حسین حسین میکنی، تو که هنوز امتحانی پس ندادی؟ از کجا معلوم تا کجا و کِی پای دین خدا بایستی؟ خیلیها با امام حسین بودند، نماز هم میخواندند، ولی وقتی از جانشان ترسیدند، امام را تنها گذاشتند. چطور اینقدر به خودت مطمئنی که هی وسط روضه مشت میکوبی به سینه و میگویی حسین جان! من و بچههام فدای شما؟
خانم
فردایش از مادرم پرسیدم: «خیلی فرق میکند شوهرم آدم مؤمن باشد یا نه؟» عزیز یک نگاهی به آقاجان انداخت و گفت: «خیلی. زیاد توفیر دارد مردت را وقت اذان قبلهشناس ببینی.»
خانم
دست گرفتم به لنگهٔ در تا ببندمش که صدای محمد پیچید توی گوشم. گردن کشیدم، دیدم ایستاده سر کوچه، ساکش را گذاشته روی زمین و دست راستش را گذاشته به سینهٔ دیوار. با شوخی پرسیدم: «نمیخوای بری؟» گفت: «دیدار به قیامت مامان. انشاءالله سر پل صراط.» دوباره تکرار کردم: «بخشیدمت به شش ماههٔ اباعبدالله. با دل قرص برو مادر.»
خانم
شما که خانومی اگه وظیفهت بهاندازهٔ دوختن یه درز از لباس رزمندهها باشه و ندوزی، مسئولی؛ من اگه تکلیفم رفتن باشه و نرم. وقتی هرکسی جایی که باید باشه رو خالی بذاره، یه قسمتی از کار جنگ لنگ میمونه. کار که برای خدا باشه، دیگه آشپزخونه و خط مقدم نداره. قیچی قندشکنی و چرخ خیاطی و کارد آشپزخونه هم با اسلحه فرقی نمیکنه.»
خانم
بعضیها در خلوت خودشان آنقدر به دنبال خورشید میدوند که آخرسر، ماه میشوند.
خانم
خیره شد توی چشمهایم و گفت: «مامان جان! میدونید شهادت داریم تا شهادت. دلم میخواد طوری شهید بشم که احتیاج به غسل نداشته باشم؛ مثل امام حسین بدنم بمونه روی زمین، زیر آفتاب. دعا میکنی برام؟
خانم
«باغ تفرج است و بس، میوه نمیدهد به کس»؛ دنیا را میگفت و حرفش حقیقت داشت
خانم
دود غم که بلند میشود، اول روی دلِ نازک زن مینشیند