وقت حرف است، سخنرانی میکنیم؛ ولی وقتی باید وارد گود شویم، برای باورهایمان هزینه نمیکنیم و حاضر نیستیم از خودمان مایه بگذاریم؛ اما از بیتالمال خیلی راحت مایه میگذاریم.
بریده هایی از کتاب "تندتر از عقربه ها حرکت کن"
مریم
کاری که میکنی، شغلی که راه میاندازی هم بخشی از تربیت توست. پس حتماً خدا برایت برنامه دارد. خدا برایت جایگاهی در نظر گرفته. تو که راه بیفتی و پا در مسیر بگذاری، بهمرور با نشانههایش راه درست را نشانت میدهد.
مریم
از قرآن فهمیدهایم، میگوید رزقتان دست من است، من ربّ شما هستم. پس ما به همینها عمل کنیم، آن روزی هم تأمین میشود. پس چیزی که باید دنبالش باشیم و نگرانش باشیم، همین دغدغههای اجتماعی و فرهنگی است. منتها ما اگر به وظیفهمان درست عمل کنیم، آن موفقیت اقتصادی هم دنبالش میآید.
مریم
امروز دیگر کسی نمیآید همهٔ لوازمی را که نیاز دارد، خودش بسازد. داستان این است که شما در سیر تکنولوژی، اگر بخواهید بگویید من میروم و از صفر شروع میکنم، درست نیست. باید تا آنجایی که شرکتها و دانشمندان دیگر رفتهاند، بروید و پایتان را روی دوش آنها بگذارید و بروید بالاتر؛ وگرنه تکنولوژی جلو نمیرود. مثلاً امروز اگر بخواهید در کشور هواپیما بسازید، میروید از هواپیمای برادران رایت شروع میکنید؟ نه! میبینید که امروز چه کارهایی را انجام دادهاند و از آنجا جلو میروید. این به این معنی نیست که شما کار خودتان را کپی کردهاید. شما از آن تکنولوژی استفاده کرده و کار خودتان را بالاتر بردهاید.
مریم
اصلاً عادت کردهایم همهچیز را خیلی زود بفهمیم؛ یعنی وقتی هم قبول میکنیم خدا برای ما برنامهای دارد، میخواهیم خیلی زود بفهمیم خدا برایمان چه برنامهای دارد. من فکر میکنم باید راه بیفتیم و با پیامها و با نشانهها جلو برویم تا بهمرور، برنامهٔ خدا را هم بفهمیم. شاید هنوز ظرفیتش را پیدا نکردهایم. باید بهمرور و در مسیر، ظرفیتش به وجود بیاید تا خدا هم برنامهاش را نشانمان بدهد. تازه اینطوری لذتش هم بیشتر است. هیجان و شگفتی بیشتری دارد. در این نگاه، مبنای موفقیت عوض میشود. موفقیت، پول یا مقام بیشتر نیست. کسی توفیق بیشتری دارد که بیشتر با خدا گره خورده باشد. توجه بیشتری به پیامها و نشانههای الهی داشته باشد. بعد دیگر بهدنبال تسخیر دنیا نیستی.
مریم
حالا که برمیگردم به تجربهٔ نصب دستگاهها نگاه میکنم، گاهی از جسارت و نترسی خودم وحشت میکنم؛ اما آن روز فقط به این فکر میکردم که این کار باید انجام بشود، پس انجام بشود. اگر هم قرار است انجام بشود، چرا من انجامش ندهم؟ این است که میگویم همیشه نمیتوانی بدون خطرکردن حرکت کنی. بالاخره یک روزی یک جایی میرسد که یا باید تن به خطر بدهی و ریسک کنی و این میشود مسیر رشدت. یا میترسی و دنبال این هستی که بدون هزینهدادن و بدون خطرکردن فقط سر سالم از این مرحله به در ببری. این میشود که متوقف میشوی و بعدها همین میشود عامل عقبگردت.
مریم
همهاش در حال شعاردادن هستیم که کار خدایی اینطور است و آنطور است. جبهه اینطوری بوده و شهدا آن مدل بودهاند. اما وقتش که میشود، بخاریمان درست نباشد، غذایمان که درست نباشد، کولرمان که درست نباشد، آن وقت نمیتوانیم کار کنیم. همهچیز باید فراهم باشد. حالا همهچیز که فراهم بود، یک صلوات هم میفرستیم و یک جمله از اقتصاد مقاومتی هم میگوییم و فکر میکنیم داریم کار انقلابی و جهادی میکنیم؛ ولی آنجایی که کار سخت میشود، لنگ میزنیم. به نظر من اینجاست که فرق حزباللهی واقعی با آدمی که میخواهد با یک رساله بهشت برود، مشخص میشود.
مریم
ما گاهی تصورهایی از استعداد یا وظیفهٔ خودمان داریم. این تصور معمولاً محدود است. در این مواقع حتی اگر خداوند پیام هم بفرستد، چون ما در تصورات خودمان محصوریم، آن پیامها را نمیگیریم یا بهشان توجه نمیکنیم. اینطوری آن جایگاهی را که خداوند برایمان در نظر گرفته بوده، میسوزانیم. استعدادهایمان را میسوزانیم؛ اما وقتی توجهمان به پیامهای الهی باشد، دیگر به خودمان نگاه نمیکنیم. نگاهمان به قدرت خداوند است. اینگونه وصل میشویم به قدرتی بالاتر، به ارادهای بالاتر. در این نگاه، تمام خلقت و عالم، شعور دارد.
مریم
من آن وقتی موفق شدم که دنبال موفقیت نبودم. فقط میخواستم کاری را که خداوند یا جامعهام بر عهدهام گذاشته، به بهترین شکل انجام بدهم.
مریم
ذات پدر اینطوری بود که دنبال راحتی نبودند. دنبال فتوایی نمیگشتند که راحتتر باشد. میگفتند ما در قبال اطرافیانمان مسئولیم. نمیتوانیم بگوییم به من چه. میگفتند خدا بندهای را که بگوید به من چه، دوست ندارد. خدا بندهای را میخواهد که شانهاش آماده باشد برای رفتن زیر بار مشکلات مردم. میگفتند آدمها با سختی و تلاش است که صیقل میخورند و صاف میشوند و چه بهتر که این تلاش و سختی در راه کمک به مردم باشد. نه برای پول جمعکردن، نه برای قدرت پیداکردن.