شبی سیاه فرا رسید، زیرا ستارگان نمیتوانستند دل گرد و غبار را بشکافند و زمین را روشن کنند، و نور پنجرهها از حیاط خانهها فراتر نمیرفت
بریده هایی از کتاب "خوشه های خشم"
خانم
آدما به یه نوع فکر کردن عادت میکنن، و دیگه سخته اونو ول کنن.
خانم
خیال میکردم شیطون دشمنه. اما اونایی که خِر این مملکتو چسبیدهان چیزی هستن از شیطون بدتر، و اگه دستشونو کوتاه نکنین ولکن معامله نیسن.
خانم
نمیدانستند که مرز بین گرسنگی و خشم خط باریکی است
خانم
آدم کاسب ناچاره دروغ بگه، اما اسمشو یه چیز دیگه میذارن. مهم همینه. تو میری اون لاستیکه رو میدزدی و تو میشی دزد، اما او میخواس چار دولار تورو بابت یه لاستیک کهنهی زهوار دررفته از جیبت درآره. اونا این کارو یه کاسبی حلال میدونن
خانم
یه یارو میگفت رانندههای کامیونا هی میخورن، همیشهی خدا تو قهوهخونهها نشستن و دارن میلمبونن.» جود به نشانه تأیید گفت: «خوب دیگه زندگیشون اینه.» «در اینکه تو راهها نگه میدارن شکی نیس، اما برای لمبوندن نیس. این جورا هم نیس که همیشه گشنه باشن. فقط موضوع اینه که از دایم رفتن خسته میشن، واقعاً خسته میشن. قهوهخونهها تنها جاییه که آدم میتونه نگه داره
خانم
نیاز انگیزهی اندیشه است و اندیشه انگیزهی عمل
خانم
میدانیم، همهاش را میدانیم. تقصیر ما که نیست، تقصیر بانک است. بانک مثل آدم نیست. یا مثل یک مالک که پنجاه هزار جریب زمین دارد. اصلاً مثل آدم نیست. هیولاست.
خانم
زنها و بچهها از ته دل میدانستند اگر مردانشان روحیهی خود را از دست ندهند و استوار باشند هیچ مصیبتی گران نیست.
خانم
مرد ندار چگونه میتواند از درد و نگرانی دارندگان آگاه باشد؟