به زنعمویم گفتم: «طعمش فرق میکند.»
گفت: «انشاءالله شما در اقامتتان یکبار برای ما تیار کنی تا حالیدان شویم.»
دهان باز کردنِ بیموقع همین است، چون اصلاً بلد نیستم آشپزی کنم. در واقع من همیشه مصرفکنندهٔ غذا بودهام نه سازندهاش و در فرهنگ ما اینکه زنی آشپزی نداند آنقدر دور از ذهن است که انگار گفته باشد زن نیستم و بهجز این، برای زنعمویم که زنی سنتی از خاندان بارکزیِ پشتون بود و هیچوقت من را خوش نداشت، دلیل دیگری بر اینکه من به درد پسرش نمیخوردم و همهچیز بازی کودکانهای بیش نبوده است.
بریده هایی از کتاب "کور سرخی"
خدیجه
دستور غذای خورش بامیه در ایران و افغانستان مشترک است ولی مزهشان فرق دارد. مهمان عمویم در هرات بودم که خورش بامیهٔ افغانستانی را خوردم و با خود گفتم لابد بامیهٔ افغانستان با ایران فرق دارد. سعی کردم طعم آن را که قبلاً خورده بودم به یاد بیاورم اما نمیشد. برای کسی که از آشپزی سر درنمیآورد، یاد آوردن طعمْ یک جور دریا به قاشق پیمودن است. شاید این ترشتر بود یا تندتر یا چه میدانم شورتر؛ هر چه بود مزهاش مزهٔ ایران نبود.