زانو بغل گرفتم و گریستم؛ آرام، آسوده و بدون اینکه نگران غم چشمان پدر و استیصال مادر باشم. نمیدانم چقدر گذشت و چقدر زار زدم که میان هقهقهایم صدایی آشنا از چند قدمیام بلند شد: گاهی فراموشی، عین سیب سرخ، هزار و یک خاصیت داره؛ خصوصاً اگه پاییز باشه… این جمله نوشتهٔ خودم بود در صفحهٔ مجازیم. پیجم را چک میکرد؟ چشمهٔ چشمانم به یکباره خشک شد. عطر تلخ آشنایش در مشامم پیچید.
بریده هایی از کتاب "مثل بیروت بود"
مریم
حاجبابا همیشه میگفت: «سفیدی موهای کنار شقیقه یعنی احوال دلت پر از وصل و پینهست. یعنی دنیا تا تونسته توی مشتش فشارت داده. یعنی توی اوج جوانی از بس کمرت شکسته پیر شدی.»
مریم
لبخند آزاردهندهاش را کش آورد و گفت: این نسلْ نسل رسانه و اینترنته. میدونی چند تا مسئول، بازیگر، نویسنده، شاعر، خواننده و فوتبالیست توی خود کشور ایران دارن به طور مستقیم و غیرمستقیم برای تحقق اهداف ما و رهایی خلق با ما همکاری میکنن؟ فکر کردی جریانسازیهای به قول شما ضدنظام و ضدمذهبی که از طریق بعضی مسئولین و سلبریتیها صورت میگیره اتفاقیه؟ بعضیهاشون مثل خانمیا آقایبه طور مستقیم از ما دستمزدهای هنگفت دریافت میکنن تا محتوای مد نظرمون رو خوراک ذهن طرفدارهاشون کنن؛ هیچ کاری هم به راست و دروغ اخباری که بهشون میدیم ندارن، اونها فقط پولشون رو میگیرن. سربازهای ما همهجا هستن.
مریم
وقتی که ذهن مسموم شد دیگه فقط چیزی رو بالا میآره که ما به خوردش دادیم. این معادله قبلاً تو سوریه جواب داده پس توی ایران هم جواب میده؛ شاید با تأخیر، اما بالأخره جواب میده. این بار رژیم نمیتونه از دامی که براش پهن کردیم سالم بیرون بیاد. خلاصه که این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست.
مریم
اونوقت تو این وسط چه کارهایی؟ یه جاسوس؟ یه خائن؟ کش و قوسی به چانهاش داد. تبسمی نحیف کنج لبش نشست. یه آقازادهٔ دوتابعیتی. این یعنی تعهد داشتن به حفظ منافع کشوری که دوستمان نبود، یعنی فاجعه.
مریم
هیچ غلطی نمیتونید بکنید! حکایت این کشور حکایت عراق و افغانستان و سوریه نیست. به مو میرسه اما پاره نمیشه. حناتون پیش این مردم رنگی نداره. بعد از این همه سال هنوز نفهمیدین؟!
مریم
این دنیای مجازی هم خیلی خوبه ها! از اینور ما تولید میکنیم، از اونور یه عده با چشمهای بسته نشخوار میکنن. اصلاً شهر هرتی که میگن، همین دنیای مجازیه. کی به کیه؟ با لطف مسئولینی که پشت در سفارتخونههای خاص تربیت شدن، این ملت اونقدر خسته و عصبی هستن که واسهشون مهم نیست خبر خیانت یه آقازاده راسته یا دروغ. فقط اگه دستشون بهت برسه، عین قصاب، گوشت تنت رو رشتهرشته میکنن. حالا به فرض محالم که ثابت شه تو بیگناهی؛ دیگه کی باور میکنه؟! این روزها، مردم دوست دارن بد بودن بالا دستیهاشون رو باور کنن، نه خوب بودنشون رو.
مریم
پدر همیشه میگفت این دست آشوب و آشوبگران بیرحم خودی نیستند؛ لیدر دارند و آموزش دیدهاند و با برنامهریزی از نقاط مختلف و آن طرف مرزها دور هم جمع میشوند تا به نام مردم آتش بزنند به جان ملت.
مریم
چشم به سایهٔ ماه بر تن خاکی جاده دوختم. دنیا دار مکافات بود اما ما سرای ثروت میپنداشتیمش. مگر بهای این همه خیانت چقدر بود که وسوسهاش دین و ایمان را میبلعید؟
مریم
چشم به سایهٔ ماه بر تن خاکی جاده دوختم. دنیا دار مکافات بود اما ما سرای ثروت میپنداشتیمش. مگر بهای این همه خیانت چقدر بود که وسوسهاش دین و ایمان را میبلعید؟